دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

این فصل را با من بخوان

روزی که آمدم اینجا، در واقع پناهنده شدم. از همه موجودات این بیرون، از دست تمام آدمهای دنیای واقعی... آمدم تا برای خودم در سرزمینی دور افتاده از اطرافیانم، جایی دنج دست و پا کنم که بتوانم به دور از هر چیزی، آزادانه بخندم و بگریم و بگویم و بشنوم.

روزی که آمدم نفهمیدم که آدمهای پشت مانیتورها، همان آدمهای دنیای واقعی اند. آمدم و ماندگار شدم. ماندم و دنیایم گره خورد لا به لای دنیای آدمهای هم سرزمینم... گفتم و شنیدند، گفتند و شنیدم... خندیدم و گریستم... ولی هنوز یک تفاوت بزرگ بین آدمهای اینجا با دنیای بیرون وجود داشت. آنها هم در واقع پناهنده بودند، خوش بینانه اش میشود مهاجر... حتی اگر همانند یک توریست گاه و بی گاه سر میزدند. حتی اگر دیر می آمدند و زود میرفتند...

آدمها، اما اینجا همیشه خوشحال نبودند. همیشه غمگین هم نبودند. آدمها اینجا پر از قصه اند، پر از غصه، پر از راز، پر از گله، پر از عشق...

آسمان دلشان آفتابی...


این آهنگ...