دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

رستگاری در هشت و پنجاه دقیقه

دیشب که از سرکار برمیگشتم صحنه عجیب و غریبی دیدم. خیابان یکطرفه بود و ترافیک سنگینی داشت. تمام لاینها پر از ماشینهایی که مثل یه زنجیر بهم چسبیده بودن، بود و انگار خیال جدا شدن نداشتن. حتی لاینی که مربوط به اتوبوس بود هم ماشینها سد کرده بودن و یک اتوبوس بیچاره رو در روی ماشینها قرار گرفته بود و به سختی به جلو حرکت میکرد. من پیاده بودم و داشتم قدم میزدم به سمت خونه که صدای آژیر آمبولانس به گوش رسید. توی اون ترافیک فقط جای ایشون خالی بود واقعا! آژیرش مو به تن آدم سیخ میکرد و تصور اینکه یه آدمی که نمیدونی دقیقا در چه حال و روزیه و زندگیش لابه لای این ماشین ها گیر کرده، حالمو بد میکرد... آمبولانس پشت اتوبوس قرار داشت و میخواست خلاف جهت ماشین ها به مسیرش ادامه بده. با نا امیدی نگاهش کردم، چون میدونستم قراره دقیقه ها جیغ بکشه و کسی محلش نده اما یک آن انگار نیرویی ماشینها رو به سمت مخالف هل داد، اتوبوس سر جاش ایستاد، یک لاین خالی ایجاد شد و آمبولانس رفت و دور شد تا شاید یه آدم دوباره به زندگی برگرده...