ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
روبروی پارک ساعی با یکی از دوستهایم قرار داشتم. من زودتر رسیده بودم و دستهایم در جیب و آرام آرام قدم میزدم تا او برسد. یاد قفس شیشه ای جلوی ورودی پارک افتادم و رفتم تا پرنده ها را تماشا کنم.
چیزی که دیدم، با سالهای کودکی خیلی فرق داشت... یک محوطه شیشه ای کوچک و بد بو با درختهای مسخره ی مصنوعی و دانه هایی که با بی سلیقگی برایشان ریخته بودند...
مرغ عشقها اما هنوز زنده بودند و زندگی میکردند. آب و دانه میخوردند. دنبال هم میپریدند. روی شاخه های پلاستیکی برای هم فیگور میگرفتند. بعضی ها هم آرام خواب بودند... بین آنها، چندتایی بر لبه های کناری دیوار نشسته و به خیابان و رهگذرها خیره شده بودند. رد چشمهایشان را که دنبال میکردی، به آسمان میرسیدی. حتما پیش خودشان به دنیای این طرف فکر میکردند. لابد زندگی خودشان را با زندگی باقی پرنده ها مقایسه میکردند.
حتما فهمیده اند که این طرف پر است از درختهای واقعی... که خاک و آسمانش ساختگی نیست. حتما فهمیده اند که این طرف دیوار شیشه ای، جبر نیست، زور نیست، زندگیشان در دستهای چند نفر آدم بی مسئولیت نیست... فهمیده اند این طرف دیوار آب و دانه شان، محل و مدل زندگی دست خودشان است... فهمیده اند این طرف دیوار تمامش اختیار است و آزادی... زندگی است و آزادی... که آزادیشان نه محدود به چند دیوار شیشه ای که تا سقف آسمان است...
کاشکی یکی بشکنه این شیشه ها رو..که رها بشن..که رها بشیم..
کاشکی بشکنه این شیشه ها..
توو وطنت غریبه و اسیر باشی خیلی تلخ تره.
وقتی میدونی اون بیرون، بیرون مرزها، پشت اینهمه ممنوعه، زندگی زیباست، بی اما و اگر، بدون باید و نباید، وقتی میبینی اون بیرون رنگها جان دارند، گلها میخندند، آغوش آدمها باز است، قانون ِ "تو مجرمی مگر اینکه خلافش ثابت بشه" وجود نداره، زندگی هست... زندگی... غصه عالم توی دلت میشینه...
منم هر وقت اون قفسها رو میبینم دلم میگیره...هیچوقت حاضر نیستم تو هیچ شهری برم دیدن باغ وحش...نمیدونم چرا این موجودات دوست داشتنی رو میندازن تو قفس....اما به قول تیراژه جانم...تلخ ترش وقتیه که آدم باشی و اسیر باشی.....بهارت مبارک دل آرام جانم....همه روزهات سرشار از آرامش و آرامش و خدا
حیوانات گناه دارن طفلی ها
ممنونم به همچینین سمیرای عزیزم
بدتر از همه اینها اسارت در بند تنه... اینکه روحت نتونه پرواز کنه اونقدر که استحقاقشه...
سلام دوستم
صد در صد همینطوره
سلام عزیز دلم
چقدر خوب گفت تیراژه
این طرف شیشه زندگی است و آزادی ...
نیست ...
ما هم اسیر دیوار های شیشه ای هستیم که خیلی هاشو خودمون ساختیم. خیلی هاشون رو برامون اندازه کردن و ساختن . کاش بشکنن...
برای اونها این طرف آزادیه. مثل ما که اون طرف مرزهای ممنوعه برامون پر از ازادیه. این طرف محکوم به جبر نیستند، مثل ما که آن طرف محکوم به پذیرش بایدها و نبایدهای مخالف میلمون نیستیم...
سلام عزیزم
سال نو مبارک
شاید هم پیش خودشون میگن وای اونجا دیگه کجاست خوب شد که ما یه سرپناه امن و غذایی برای خوردن داریم
سلام عزیزم
سال نو تو هم مبارک.
...بنظرم پرنده ها بیشترین درد اسارت رومیکِشن...چون آفرینش شون باپرواز و اوج گرفتن گره خورده...
هوای دلت بهاری و آزاد دلی خوبم...
همینطوره که میفرمایید. پرنده رو غم قفس و نپریدن میکشه...
ممنونم از محبت و مهرتون
شنیدم رهایی و رها شدن حس خیلی خوبی داره ...امیدوارم که یه روزی همه گی طعم اش رو بچشیم...
روزهات زیبا و بهاری دل آرام ِ آرام دل..سلام..
شنیدن کی بود مانند دیدن. امیدواررررررررم
ممنونم از مهر همیشگیت عزیزم
سلام به روی ماهت
سلام
نزن تو سرم که اصلا این ورها پیدات نمیشه
امان از این وبلاگ چرخون ها که معلوم نیست چشونه
همش خرابن، منم نمی فهمم کیا بروز میشید
اینکه دیر به دیر میرسم (چه توجیه خوبی اوردم )
ببخشید اون دوستتون که نزدیک پارک ساعی باهاش قرار داشتید احیانا هاله نبوده؟
سلام
نه میلاد جان، تو رو معمولا فیس تو فیس میبینم. زیاد به اینجا دلخوش نیستم برای دیدنت
نه متاسفانه هاله نبوده ;)
کاش همه اسیرها یه روزی آزاد بشن. هم اون پرنده ها و هم اون سربازهای طفلکی که نمی دونم الان چه حس و حالی دارن. درکش خیلی سخته. مخصوصن حال ِخونواده هاشون.
راستی تهران که باغ پرندگان داره. چرا توی پارک پرنده ها رو تو قفس کردن؟
الهی آمین... خدا خودش کمک کنه...
اینها خیلی قدیمی هستن عزیزم. وقتی باغ احداث شد دیگه اینها رو منتقل نکردن به اونجا.
سلام سال نو مبارک ، سالی سرشار از موفقیت پیش رو داشته باشی ...
دلم خیلی گرفت براشون
سلام
سال نو شما هم مبارک. ممنونم
ای جانم
به امید رهاییشون
من از دیدن پرندگان دربند خیلی دلم میگیره
کاش آزاد بشن...آزاد و رها
دلت میگیره چون خودت هم دارای روح آزادگی هستی نرگس عزیزم.
کاش...
قیاس جالبی بود. دقیقا حس میکنم در مورد خودمون هم صادقه!
من هروقت میرفتم پارک ساعی قرقاول طلایی اش رو تماشا میکردم. عاشق این پرنده ام! :)
دقیقا در مورد خودمون هم صادقه...
بسیار زیباست. هرچند که این پرنده های رنگارنگ همشون جذابن.
سلام
سال نو مبارک البته با کلی تاخیر
هیچوقت قفس دوست نداشتم و ندارم،هیچوقت دوست نداشتم و ندارم حیوونی رو نگه دارم،از آکواریوم بیزارم حتا دلم نمیخواد درخت زیتون توی حیاطمون تو حیاط ما باشه...دلم برای بچگیهام و زمانی که دور و بر خونمون دیواری نبود تنگ شده،اما چه فایده من و ماهی ها و پرنده ها و درخت ها اسیر دیوارهای نادانی نسل بشر شدیم و فقط من گناهکارم منی که قرار بود آدم باشم...
دلتون آزاد،فکرتون رها،قلبتون عاشق
سلام
سال نو شما هم مبارک
چقدر قشنگ گفتی... "اسیر دیوارهای نادانی نسل بشر"...
خداکنه هممون ازاده باشیم و نتونیم قفس و محدودیتی رو برای هیچ موجودی بپذیریم...
ممنونم
کلا پارک ساعی رو دوست ندارم...
آخی، چرا؟ :)
سلام
سال نو شما هم مبارک
امیدوارم در کنار خانواده سال بسیار خوبی داشته باشید
سلااااااااام
به به منور کردی کورش خااااان
به همچنین
هانای ناز ما رو ببوسید
کاش من کنار پارک ساعی میومدم پیشت...
از درد اسیری هم نگم بهتره...
فدای تو بشم من.
کاش دلت رها و آزاد باشه فرشته...
ای کاش آدمها هم این را می فهمیدند ...
ای کاش می فهمیدند پرنده اسمش رویش است. باید بپرد ، آن بالابالا ها ...
اتفاق عجیب اینکه خاله ی من قناری داره و هر کاری می کنه تا آزاد بشن و برن ، نمی رن و برمی گردن ...
خاله واسشون تاب خریده ، پتو دارن ، فرنی و هویج آب پز می خورن .... شاید واسه این نمی رن .... شاید .
عیدت مبارک دل آرام .
پرنده های قفسی عادت کردن به قفس... نمیدونن آزادی چیه... رهایی براشون هولناکه...
عید تو هم مبارک عزیز دلم :*