دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

یعنی تو ببین کار ما چقدر سخته!!


از این وبلاگ به اون وبلاگ رفتن رو دوست دارم. یجور بازیه. مثل این میمونه که یک عالمه آدم دارن توی دنیاهای موازی زندگی میکنن. بعد بین این دنیاها با حریرهای نازکی خیلی غیر محسوس مرز بندی شده. به نظرم از این دنیا به اون دنیا قدم زدن هیجان خاصی داره.

یکی درباره دوست پسر نوظهورش نوشته. اون یکی از همسرش، یکی از سفرهای دور دنیاش، از انواع و اقسام مهمونی ها و خوشگذرونی ها،از درس و دانشگاه و بگیر و ببندهاش، از فرزند و متعلقاتش، از محیط کار و اتفاقات عجیب و غریبی که توش میوفته، از یاس و نا امیدی و "اگه برنگرده خودمو میکشم". یکی از آخرین شعرهاش، یکی خطاب به مخاطبی که نیست، هست، رفته، تازه برگشته، بعضیها هم از هنرهای دستی و منجوق و ملیله بگیر تا بافتنی و آخرین مدل کیکی که پخته.

بعد من یه نگاه به وب اونها میکنم، یه نگاه به وب خودم. یه نگاه به موضوعاتشون میکنم. دوباره یه نگاه دیگه به موضوعات خودم...میگم خوش به حالشون، چقدر موضوع... خودمو میبینم که یه روز نویسِ یه روز درمیون نویسم که تقریبا هرچی دم دستم اتفاق میوفته رو مثل کنه میچسبم (یعنی مجبورم که بچسبم!). بعد اگه قابلیت تحول داشته باشه تا جایی که بشه تغییرش میدم و برو که رفتیم و میشه یه پست!! خیلی چیزها رو هم که نمیشه نوشت کلا...

آخه من که نه دوست پسر دارم، نه همسر، نه فرزند، نه سفرهای دور دنیا،نه محیط کار عجیب و غریب، نه دانشگاه، نه فاز خودکشی، نه مخاطب خاص و مبهم، نه هنر ویژه، چه اعتماد به نفسی دارم که هی خلق موضوع میکنم و به خیال خودم دارم مینویسم!!! آخه توی این قحطی موضوع دور و اطرافم مگه یه تخیل چقدر میتونه کار کنه؟!! مگه چقدر میتونه هی تصویر بسازه و بفرسته رو ایر؟!!


*همه اونهایی که با شرایط فوق، تنور تخیلشون گرمه. خدایی قلمشون مانا...



نظرات 73 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 14:02

حرف دلِ منو زدی که! همیشه میگم خدایی منو چه به وبلاگ نویسی.
اما در مورد خودت صادقانه میگم که:
نوشته هاتو دوست دارم ... وبلاگت سنگینه(وزینه)...
از خوندن نوشته هات لذت می برم، گاهی برای "میم" جان(خواهرم)
می خونمشون اون هم تایید می کنه که زیبا می نویسی ماشاالله:)
قلمت مانا

تو همیشه به شکل عجیب و غریبی لطف داری به من هانا
میم جان هم لطف داره خیلی
ممنون عزیزم

هانا دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 14:07

کامنت بالایی از منه

کاسپر دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 14:08 http://kasperworld.ir

همین که انقدر قشنگ و حرفه یی خلق موضوع میکنی خودش کلیه ... هرکسی همین هنر رو هم نداره توو این دنیا ...
قلمت مانا دلی ...

خیلی حرفه ای!!
ممنونم

"یک من دیگر" دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 14:28

دلارام جیگرم خون شد:)

یعنی درک کردی منو؟؟
دیدی بعد از کار معدن چقدر کار ماها سخته

خدانکنه

م . ح . م . د دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 15:16

من که اصن وب تو رو نمیخونم

اما خب اینو میدونم که وب من یه وب فرا جهانی و فرا مغزیه

وب تو فراجهانیه؟؟
وب تو؟؟؟
البته فرا مغزی که هست. از هیچ مغزی برای نوشتنش استفاده نمیشه

سمیرا دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 15:40

بدون اغراق ، نوشتن و ساختن و پرداخته کردن موضوعات هنر میخواهد ،تمامی کسانی که دست به قلم هستند ذهنی خلاق میبایست داشته باشند و نگاهی عمیق .
هر کسی با سبک و سیاق فکری و ذهنی خود مینویسه ، یکی طنازه، یکی رمان نویسه، یکی ازدید تاریخ وقایع را نگاه میکنه و ...خلاصه اینکه هرکدامشان هنرشان را با نگاه خودشان به معرض خوانندگانشان میگذارند.
و در اخر اینکه : کارنیکو کردن از پرکردن است.

دقیقا باید زیاد نوشت تا بشه یه چیزهایی از توش دراورد. ده تا چرکنویس بنویسی تا یکیش قابل ارسال بشه مثلا

snowman دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 16:02

بعضی وقت ها هم بعضی از وبلاگ ها ( مدیونی فک کنی وبلاگ خودم و میگم هاااا) هر چی سوژه و نفس و زندگیست را گذاشته اند کنار٬ چسبیده اند به یک موضوع! بعد نه اینکه نخواهند از چیزهای دیگر هم بنویسند ها٬ نه اینکه موضوعات دیگر رخ ندهد٬ نه اینکه نباشد٬ نه! مشکل اینجاست که نمیتوانند!! چارچنگولی مغزشان چسبیده به یک حال و هوا!!! بعد یک نفر هم که مثل تو از معدود خواننده های وبشان است٬ از یکنواختی موضوع کم کم حالش به هم می خورد!!! ( مگه نه؟!)
نتیجه گیری: پس نویسنده ی خوب و واقعی تویی رفیق! نه آنها! ( مثلن نه من !!!‌)

سلام دوست خوبم

اگه میخوای زوری از من اعتراف بگیری باید بگم که متاسفم. چون من از اوناش نیستم که ارزشهای فرهنگی هنری دوستم رو نادیده بگیرم(آیکون از اونهاش نبودن)
آخه دختر خوب تو به اون قشنگی از خودت و احساست مینویسی برای چی باید حالم بهم بخوره؟!
سلام عزیز دلم

فاطمه شمیم یار دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 16:22

سلامم دل آرام عزیزم
خوب جانِ دلم ما هم که نصف اونای بالا رو داریم بازم قلم ملم نداریم پس در اصل موضوع تفاوتی نداره ...
فک کردی مثلا کم شلم شوربا می نویسم من

سلااااااام
اختیار داری فاطمه جانم
اگه شما شلم شوربا بنویسی که من رسما خط خطی میکنم!
اون همه احساس رو پس کی به اون زیبایی به قلم میکشه؟

منتظر دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 17:17 http://asmaolhosna114.blogfa.com/http://

سلام.خدا قوت.یه سوال از جوونا پرسیدم.دوست دارم نظرات شماروهم درموردش بدونم.بهم سربزنید و منو از نظرات قشنگتون بهرمند کنید.
منتظر حضور گرمتون هستم.
موفق باشید
یاحق[گل]

سلام

جزیره دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 17:18

اولا عاششششششششقتم
بعدشم تا خواستی غبطه بخوری به حال اونایی که ایننننننننننننننننننننننقده موضوع دارن،تند و سریع وب خودمو باز کن و یه نیگا به موضوعات بنداز،قول میدم فالفور میپری میری دو رکعت نماز شکر میخونی .چرا؟ چون حداقل موضوع نداری قابلیت خلق موضوع داری ولی من چی؟همون قابلیت و هم ندارم

عزیزممممم
اولا که وب داری به اون وزینی، بعدشم تو گوله نمکی

جزیره دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 17:19

راستی این دوستمون منتظر اگه سوالاش پیرامون ازدباج بود بگو من هم برم جواب بدم:دی

والا از اسمش اینطور برمیاد که خودش منتظر ازدواج باشه :)))

جزیره دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 17:22

ولی خداییش من هم وقتی وبلاگ بعضیا رو میخونم میگم ََََََََََََََََََََََََ چقده اتفاق دارن اینا تو زندگیشون.
بعد میگم خدایا شکرت این همه سادگی به خرج دادی در خلقت ما

یعنی من عاشقتم با این مدل حرف زدنت

جزیره دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 17:23

خب حالا بریم خصوصی خونه.ایکون پش چشم نازک کردن

اردی بهشتی دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 19:27 http://Tanhaeeeii.blogfa.com

تا حالا بهت نگفته بودم دل آرام
اما قلمت فوق العاده هست
من لذت می برم که یه مطلب رو می پرورونی و تا جایی که میتونی می پزیش و از یه مسالۀ خیلی عادی که توی زندگی خیلی ها ممکنه پیش بیاد یه پست خیلی خوب می سازی
همین طور از اینکه خلاقانه پست می نویسی

حالا من به خاطر رشته و شغلی که دارم موضوع زیاد دارم برای نوشتن، گاهی وقتا از نوشتن از وقایع روزمره و گزارش نویسی خسته میشم و احساس میکنم دارم خیلی کار چیپی انجام میدم!
اما واقعیت اینه که من زیاد به پست هام فکر نمیکنم و بجز تایپ وقت دیگه ای برای پست هام نمیذارم!!!
گاهی وقتا دوس دارم فکر کنم و مطلب خوبی از کار درآد که این معمولا توی روزهای تعطیل اتفاق می افته!!!
اما خب در کل وقتی مدیریت وبلاگ رو باز میکنم همینطوری با ذوق و شوق شروع میکنم به تعریف کردن :))))))


خیلی دوس دارم داستان نویسی کنم نه گزارش نویسی،
شاید یک روز شیوۀ وبلاگ نویسی م رو تغییر دادم!

خیلی لطف داری اردی بهشتی عزیزم

خیلی خوبه ها که انقدر با شوق و ذوق تند و تند تعریف میکنی. من شده مدتها همینجوری زل زدم به صفحه، بلکه کلامی، حرفی، حدیثی چیزی داشته باشم برای نوشتن.
امیدوارم بتونی به اون چیزی که دوست داری برسی.

عارفه دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 19:50

اتفاقا تازگی ها مورد تحسین منی که زود به زود می نویسی

عزیزمی تو :*

مهربان دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 20:09 http://mehrabanam.blogsky.com/

حالا سفرهای دور دنیا و محیط کار عجیب و غریب نداری عیب نداره ولی خدایی دوست پسر نداشتنت خیلی بده ... یه ترتیب اثری بده....
آخه این چه بساطیه ....
ای بابا

حتما باید اینجوری میزدی تو روم؟ حتما باید به روم میاوردی که دقیقا چقدر بده؟ در اسرع وقت یه حرکت مثبت در این زمینه میزنم

نیمه جدی دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 20:24 http://nimejedi.blogsky.com/

منم با مهربان عزیز موافقم صد در صد!
ای بابا ! چرا مسئولین رسیدگی نمی کنن؟

جان؟ صدا نمیاد؟

مژگان امینی دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 21:00 http://mozhganamini.persianblog.ir

سلام
هر چی می نویسی زیباست دلارام جان

سلام
شما زیبا میخونید.

فرشته دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 21:15 http://shabesokot.blogfa.com

می دانی دل ارام جان ....این هم یک هنر است که بتوانی هر روز ..هر آنچه را که دلت می خواهد بی خیال این و ان روی کاغذ بیاوری ...ساده و مهربان و صمیمی ...و این کم هنری نیست ...همیشه وقتی نوشته های شما دوستان را می خوانم غبطه می خورم که خوش به حالشان که می توانند اینقدر راحت بنویسند...و اینکه وقتی نوشته ها زیبا و خواندنی می شود به خاطر تفاوت درسبک نگارش آنهاست ..و اینکه کسی بتواند به سبک های مختلف بنویسد هنر او در نوشتن است و بی شک با پست هایی که ما از دل ارام جان خوانده ایم شما در هر زمینه ای قلم خوبی دارید ...و این خودش هنری است ...و به قول شما هم سخت ...
بس با اینکه شاید باز هم تکراری بشود...اما می گوییم که ما :
قلم دل آرام ِ آرام دل را دوست داریم ...برقرار باشی دختر ...

البته که از فرشته مهربونم اینهمه مهر و لطف دور از انتظار نبود. ممنونم از محبتت عزیز دلم. والا توی این مدتی که شروع به نوشتن کردی، من واقعا متعجبم تو که به این زیبایی مینویسی چرا تا الان نمینوشتی واقعا؟؟
دل آرام هم فرشته مهربون رو خیلی دوست داره

فرشته دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 21:20

ااا دیدید سلام یادمان رفت ...
سلام سلام ...
و اینکه اگه سختی کار به شما خورد و از مزایایش بهره مند شدید بی زحمت سور و شیرینی بچه های اینجا فراموش نشود...

بعدشم ما هم می رویم جزو دسته ی هیچکداممم انگار با این تعاریف شما ...دیدید شانس این چیزها را هم نداشتیم ...

تازه ...مهربان جان و نیمه جدیدی عزیز و آن جزیره مهربان تر چه حرفهای قشنگی می زنند ...

سلاااااااااام به روی ماهت
ای جانم
شما جزء دسته سروران هستی خانممم

بله بله تو هم بیا و کلا بشینیم دور هم حرفهای قشنگ قشنگ بزنیم :)))))))

آزاده دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 22:22

سلام دل آرام جان
چون من وبلاگ ندارم نمیتونم درکت کنم. ولی سه یا چهار ماهه که مرتب میخونم وبلاگت رو. خیلی هم قشنگ مینویسی.تازگی ها هم خیلی خیلی خوب مینویسی.

سلام آزاده عزیزم
ای جان دلم. معلومه که وقتی همراه خوبی مثل تو رو داشته باشم خیلی تلاشم رو بیشتر میکنم برای خوب نوشتن.

ایران دخت دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 22:24 http://dokhteiran.blogsky.com

خیلی خیلی خیلی قلمت مانا و ذهن خلاقت همیشه سبز

ممنونم ایران دخت نازنینم. حضور شما هم همیشه گرم

تـه تغاری دوشنبه 13 آبان 1392 ساعت 23:07 httpا://ssmall.blogsky.com/

این حس رو من وقتی دارم که میام وبلاگ های شما و دوستانتون رو میخونم ، من که صرفا روزانه نویسی میکنم واسه بعد ها اما وقتی میام و میبینم که تو روزانه هاتو اینقدر پیچیده با رنگ و لعاب نوشتی (منظورم تو شامل خیلی از دوستان دیگه هم میشه ) همون لحظه دلم میخواد در بلاگمو ببندم !
تو که خوبی دختر!

فدای محبتت عزیز دلم
روزانه نویسی دقیقا همین کاریه که تو میکنی دیگه. باید بنویسی برای آینده و تو خیلی خوب اینکار و انجام میدی

آوا سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 09:48

تو خودت انقدر خاص هستی عزیزم
که خیلی از مسائل دور و برت توی
کمـــترین درجه های زندگیت قرار
میگیرند.....منم عقیده دارم که
خوب ازپس پروروندن ویا بقولی
مغزکشـیدن از تک تک عناصر
دوروبرت بر میای که این هنر
هرکسی نیست.خوشحالم
که مینویسی..پایدار باشی
یاحق...

"مغزکشـیدن از تک تک عناصر
دوروبرت"... بیخیال آوااااااا
ممنونم عزیز دلم از اینهمه لطفت. منم خوشحالم که تو ما ها رو میخونی.
یعنی من میبینم روزی رو که تو و میلاد وب زده باشین؟

سارا سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 11:02 http://www.takelarzan.blogsky.com

ینی دل آرام عاششششقتممممم نازنین بانو خیلی باحالی در کل
ولی خدایی با این کمبود موضوع عجی ذهن خلاقی داری پس من خیلی تعطیلم هاااا چون چندتا از شرایطایی که گفای رو دارم وای مخم جواب نمیده کلننن زیاد رو خودش فشار نمیاره

میبینی تو رو خدا کارم چقدرررررررررررر سخته؟؟؟؟ :)))))
دور از جونت این حرفها چیه دختر

سمیرا سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 11:16 http://nahavand.persianblog.ir

نگران نباش دلی جونم تقریبا همه مون همینجوری روز نویس یک روز درمیونیم با موضوعات پراکنده...همه که هنرمند و ...نیستن که...منم کم پیش میاد یه سوژه خاص رو بپرورانم همینکه صفحه سفید ببینم نوشتنم میاد خود به خود

این خود به خودِ خیلی خوبه ها
ولی فکر کنم شما خبرنگارها براتون خیلی راحتتر هست که از هرچیزی بنویسین.

مریمی سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 12:41 http://majarahaiemaryamak.blogfa.com/

جالبه مثل منی البته با کمی تفاوت که من مخاطب خاصی هم دارم اما زیاد موضوع ندارم من عاشق وبلاگ گردی هستم خیلی دوست دارم و واقعا کاری که خیلی آرومم میکنه خوشم میاد زندگی هارو میخونم اینکه تو این کره خاکی کی چه جوری با چه فکری زندگی میکنه خوندن بعضی وبلاگ ها هم که از عادت روزانه فرا تر رفته و جزیی از زندگی شده و با شادیشون شادی و اگه ناراحت باشن حس ناراحتی سراغ تو هم میاد بلاخره هرکسی یه جور زندگی میکنه ما هم اینطوری هستیم دیگه

دقیقا درست میگی. وبلاگ خوندن شده جزء لاینفک زندگی هامون. و واقعا میفهمم باشادی نویسنده ای شاد شدن و با غمش ناراحت شدن یعنی چی... توی جمع جوگیریاتی ها به شدت قابله درکه و البته همه جمع های دوستانه دیگه

سلام
پست تو که خوندم یه کم به حالت غبطه خوردم که کاش جای شما بودم ... موضوعی برای نوشتن نداشتم !!!
منم نه دوست پسر دارم، نه فرزند، نه سفرهای دور دنیا،نه محیط کار عجیب و غریب، نه دانشگاه، نه فاز خودکشی، نه مخاطب خاص و مبهم، نه هنر ویژه و نه ...
اما همیشه یه دل پر دارم برای نوشتن از آدمای این دوره زمونه ... از این جامعه ...
ولی از ترس فیلتر شدن وبلاگ یا بی جنبه بازی های یه سری از وبگردا جرات نوشتنشو ندارم ...
و باز هم من میمونم و یه دل پر و سطرهای یه ورقه ی سفید کاغذ تا درد دلمو اونجا برای خودم بگم ...
پس قدر این سوژه نداشتن هاتو بدونی بد نیست ...
مایلی به وبلاگم بیا شاید حرف دلم با حرف دلت یکی باشه ...
ایام بکامت

سلام
البته که خیلی هامون مثل شما همین دغدغه ها رو داریم. اما واقعا نمیشه خیلی هاش رو نوشت. متاسفانه اینجا نه آزادی بیان داریم و نه آزادی بعد از بیان...

میرزاده خاتون سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 15:24 http://khatoonnn.blogfa.com

ولی من نوشته هات رو دوست دارم جدی می گم خیلی روون و صمیمی می نویسی ^_^
بعدشم اینکه من خودم هروقت میخوام یه پستی در مورد زندگی مشترک بنویسم همش به این فکر می کنم که چی مثلنل؟الآن اونایی که می خونند میگن چه لوس!!!! ولی دیروز با چن تا وبلاگ برخورد کردم از اینایی که وقتی باز می کنی یه پنجره می یاد که توش نوشته به کلبه عشق ما خوش آمدید !!!! اونا رو دیدم یکمی به خودم امیدوار شدم فهمیدم هنوز تا اون حدم نوشته هام جلف نیست

نوشته های منم تو رو دوست دارن ;)
واااای اون وبهایی که تا باز میکنی قلب و ستاره ازش میریزه!!!!
نوشته هات جلف که نیستن هیچ، بسیار هم دلنشینن خانم خانما

وحید باقرلو سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 17:13 http://ghazalkhoone.persianblog.ir/

دقیقا مثل یه بازیه
وبلاگ به وبلاگ میری و میرسی به یه وبلاگی که نمی دونی از کجا پیداش کردی و کی هست و چه ربطی به تو داره.
ضمنا همین که می نویسی و می تونی بنویسی خیلی خوبه و خیلی کار بزرگیه.
برای نوشتن حتما نباید که شاهکار ادبی نوشت، روزنوشت یا یه روز درمیون نوشت هم خوبه. خیلی هم عالی!

به به وحید خان باقرلوی عزیز
دقیقا...
قربان شما جناب، خیلی لطف داری

یسی سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 19:05 http://asmanwien.blogfa.com/

پس گاهی به من هر سر بزن . اما دنبال یه دوست باش حیفه جوانی حال زندگیتو ببر

بله چشم :))

جزیره سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 20:34

میگم دلی داره بت چه پیشنهادایی میشه آآآآآ دلی فک کن رو این پیشنهادا.فک کن و بگو
مدیونی اگه تنها تنها بری بوی فرند بگیری. نه اینکه فک کنی ما ازوناشیم که چشممون پشت سر بوی فرند مردمه آآآآآآآآآآآآآآآآآآآ، ما از اون خانواده داراشیم ،متوجهی؟! منظورم اینه که یکی خوب و عیال وارشو انتخاب کن که همچین تو دم و دستگاهش دوستای خوب (دیگه تعریف من از خوب و که میدونی؟) زیاد داشته باشه که همچین جمیع دختران بلاگستان که دوستت هستند رو ساپورت کنن. عاره خواهر. تنها خوری حرامه،این گفته ی امامه:دی


فقط یادت باشه بعد دهه محرم بریاااااااااااااا،ما ادمای ارزشی ای هستیم خانوم،اهه:|

فکر کن و بگوووووووووو :))))
متوجه ام!!
منم که پیرو خط اماااااام. دست راست رهبری :))))))

جزیره سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 20:36

میگم دلی الان متوجه شدم فرشته هم پایه ست،بعد من:دی یکی از اون پسر خوبا رو هم واسه فرشته جور کن.دستت درد نکنه :دی

پسر خوبا؟؟ من پسر بدم جور میکنم مگه؟؟ تا حالا دیدی مورد بد معرفی کنم بهت؟؟ آیکون جوگیری و ورق زدن آلبوم و دونه دونه عکس پسرها رو نشون جزیره دادن :))))))

ترنم باران سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 21:35

سلامی چو بوی خوش آشنایی
شما هرچی بنویسی و هرطور بنویسی ما دوست می داریم.خیلی دلنشین می نویسی بی اغراق.
دیگه نبینم از این حرفها بزنی ها (راستش را بخواهی دلمان میگیرد) نوشته هات دلی هستن دلارام جان لاجرم بر دل می نشینند ،پس جای هیچ گوه شبهه و ایرادی نمی مونه برای زیر سوال بردن نوشته هات عزیزم
چنین پستی با این مفاهیم تکرار نشود لطفا (آیکون شاکی بودن شدید)
و همین طور(آیکون جمعیتی که یک صدا فریاد می زنند دلارام دلارام)

سلام به ترنم باران عزیزم
فدای تو و محبتت عزیز دلم. خیلی لطف داری
ای جانم به تو و جمعیت

ﺑﺸﺮا سه‌شنبه 14 آبان 1392 ساعت 22:40 http://biparvaa.blogsky.com

ﺷﻜﺴﺘﻪ ﻧﻔﺴﻲ ﻣﻴﻔﺮﻣﺎﻳﻴﺪ ﺧﺎﻧﻮﻡ..اﮔﻪ ﺩﻵﺭاﻣﻲ ﻛﻪ ﻗﻠﻢ ﺑﻪ اﻳﻦ ﺷﻴﻮاﻳﻲ و ﺩﻟﻨﺸﻴﻨﻲ ﺩاﺭﻩ اﻳﻦ ﺭﻭ ﺑﮕﻪ ﻛﻪ ﻣﻦ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﺎﻳﺪ ﺑﺮﻡ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺑﻴﺎﺑﻮﻥ ﺑﺬاﺭﻡ و اﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﻟﺤﻆﻪ ﻭﺑﻼﮒ ﻧﻮﻳﺴﻲ ﺭﻭ ﺑﺒﻮﺳﻢ ﺑﺬاﺭﻡ ﻛﻨﺎﺭ...ﺟﺪﻱ ﻣﻴﮕﻢ. ﺗﻮ ﺑﺎ ﻫﻤﻴﻦ( ﺑﻪ ﻗﻮﻝ ﺧﻮﺩﺕ) ﺑﻲ ﺳﻮﮊﻩ اﻱ اﻳﻨﻘﺪﺭ ﺧﻮﺏ ﻣﻴﻨﻮﻳﺴﻲ اﮔﻪ ﺳﻮﮊﻩ ﺩاﺭ ﺑﺸﻲ ﺩﻳﮕﻪ ﭼﻪ ﻣﻴﻜﻨﻲ....
(ﺣﺎﻻ ﺑﻲ ﺷﻮﺧﻲ اﻳﻨﻬﺎ ﺭﻭ ﮔﻔﺘﻲ ﻛﻪ ﻏﻴﺮ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ اﻋﻼﻡ ﻛﻨﻲ ﻛﻪ ﻗﺼﺪ اﺯﺩﻭاﺝ ﺩاﺭﻱ???!!! اﻱ ﻛﻠﻚ... )

ﺧﻴﻠﻲ ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﻲ

نه نه بشرا نکن اینکارو :)))) فدای تو
ای بابااااااا لو رفتم که :)))))
تو هم همینطور خوشگل خانم

مزاحم تلفنی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 10:54

پس چی شد اون پستی که قول داده بودی؟ حداقل 300 تا سوژه بهت دادم.

همینجوری الکیه مگه؟؟ باید وقت بذارم

عارفه چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 11:33

کی به کی کی معرفی میکنه؟
دل آرام داشتیم
جزیره رو بفرست ته صف
دو روز نبودما چه زمونه ای شده!ادم نمیتونه رو دوستاش هم حساب کنه.بلا به دور

یا خدااااااااااا
بابا مگه من بنگاه شوهر یابی باز کردم آخه
چشم چشم شما ارامش خودت رو حفظ کن. یدونه خوبش رو برات کنار میذارم!
آیکون یدونه خوبش رو برای عارفه کنار گذاشتن!

zemestan چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 13:03 http://kolbeyezemestan.blogfa.com/

خب خیلی ها هستند مثل من که نمیتونن روزهاشون رو بنویسن...حتی همین اتفاق ساده از این خونه به اون خونه مهمون شدن های مجازی رو هم بلد نیستن بنویسن دلارام بانو

اصل..خود نوشتن ِ... چه روز نویس..چه شاعر و چه هنرمند
هرکس به زبان خودش نوشتن رو تمرین میکنه...

شماهم در روزنویسی ماهری
قلمت مانا

ممنونم از این تعریفت زمستان عزیز(وای چه اسم سردی داریا، آدم یاد برف میوفته ;) )
من از شما روزنوشت نخوندم ولی متنهای زیبایی خوندم. این کم هنری نیست...

جودی آبوت با موهای مشکی چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 20:58 http://judy-Abbott.blogsky.com

الحق که راست گفتی!!! منم نه دوست پسر نه همسر نه سفر نه هنر نه مخاطب خاص یا یه کم خاص هم ندارم!!! از چی مینویسم خدا میدونه!!! ما ثواب بیشتری میکنیم! راستی منم رفت. بلاگ اسکای

ثواب رو خوب اومدی :))))
به به به قول بابک اسحاقی عزیز تو هم رستگار شدی

نینا (از هر دری سخنی) چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 21:03 http://taleghani.persionblog.ir

دا آرام جان اصلا ناراحت نباش وبلاگ منم زیرو رو کنی همینه
من الکی واسه خودم جو میدم
اون بوی خوبو یدا کردی برای منه گِر فرند بفرست
اصلا دل آرام اینجوری خاص تریم ها .

ای جان دلم نگو اینجوری
چشم :)))
صد در صدددددددد

وانیا چهارشنبه 15 آبان 1392 ساعت 21:34

سلام عزیزم
اول از همه بگم که دلم برات خیلی تنگیده
بعدشم بگم که با شهامت اعلام میکنم وبلاگم یه چند ماهیه در کپک زده اساسی سرم شلوغ شده اصلن چیزی نمیاد تو مغزم

سلام بر وانیای گلم
فدای تو، منم همینطور خانم کم پیدا
بیا و یکم از شلوغی ها بنویس برامون

آقای دنتیست پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 00:10

الحق که کار سختیه :)

بسیار دکتر جان، بسیااااااااار :))

عاطی پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 00:31

:(

بعضی وقتا هم تصمیم میگیری وب نداشته باشی!!!!

:(

خب این خیلی عمل ناپسندیه
مخصوصا اگه از طرف شخصی به نام عاطی (نمیشناسیش ها) صورت بگیره. اگه صدای منو میشنوه از همینجا بهش میگم لطفا از تصمیمش برگرده.

وانیا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 15:44

شلوغ پلوغیه مغزه من با شلوغ پلوغیای تهرون لامصب یکی شده طوری که کلهم خفه خون گرفتم

ای بابا دور از جونت
اینجوری باشه که تهرانی ها کلا باید با ایما و اشاره با هم حرف بزنن :)))))

آیدا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 16:29 http://http://delkade-ma.blogfa.com/

یکی از روشهای شکار میمون در آفریقا این است که شکارچی به محل اقامت میمونها می رود و در سوراخ کوچکی در یک سنگ بزرگ مقداری خوراکی می ریزد و دور می شود میمونهای گرسنه و کنجکاو دستشان را به درون سوراخ می برند و خوراکیها را در مشت خود می ریزند اما دهانه سوراخ کوچکتر از آن است که مشت میمون از آن خارج شود. میمون وحشت زده می شود و تقلا می کند تا خسته شود اما هرگز مشت بسته خود را باز نمی کند تا رها شود.

ذهن انسان هم گاه مانند مشت بسته میمون است، تقلا می کند و بی تاب می شود و روی یک مسئله قفل می شود در حالی که چاره در رها کردن و آزادی از قید و بندهای ذهن است.

مثال جالبی بود. :)

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 18:19

سلام
خصوصی

سلام
نرسیده

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 19:01


پیاده راه افتاده یکم دیر میرسه

پس برم یه قهوه بریزم تا برسه توی این سرما یکم گرم بشه

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 19:32

قربون دستت یه غذایی هم ازون غذاهای خوشمزه ای که قبلن عکسشو دیدم بپز که یه شامی هم بخوریم دور همی

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 19:44

شما قهوه هم به ما ندی دلمون با دیدنت گرم میشه

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 19:50

ممنون دلارام که نمیدونم چی داری که دلم اروم میشه وقتی بات حرف میزنم. واقعن چی داری تو؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد