ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
یه خونه است. بزرگ... تاریک نیست، روشنم نیست... توش هیچکس نیست. نه که زندگی نکنه، الان نیست. رفتن بیرون، خرید، سفر، سر کار، مهاجرت کردن، هرچی...
کلیدشون رو دادن دست یک نفر. دوست، فامیل،همسایه ،باغبون، هر کی...
هفته ای یکبار میاد به خونه سر میزنه... به گلدونها، قبض ها، شیرهای آب... دیوارها و سقف و کف رو نگاه میکنه نم نداده باشن - نم ندن. همه جا، همه جا رو هفته ای یکبار چک میکنه... اما این آدم همیشه شاکیه. میگه وقتی وارد میشم انگار یکی توی خونه است. از این اتاق به اون اتاق دنبالم میاد و با یک لبخند کمرنگ دقیقا روبروم، دست به سینه به دیوار تکیه میده. میگه وقتی هم دارم میرم، نگاهم میکنه...
نفهمیدمش دلی
کجاش رو؟
تصویر سازی پستت در ذهنم ترسیم شد اما هیچ برداشتی نتونستم از آن خانه..از کلید دارش..از ساکنینش ..فضا و راوی داشته باشم.
و تاکید روی لااقل هفته ای یکبار سر زدن
اگر این بازه ی زمانی نبود شاید ذهنم بازتر میشد در دریافت از پست.
خلاصه اینکه نفهمیدمش..
شاید اگه به صاحبخانه هم کسی بود که لااقل هفته ای یکبار سر میزد، نمیرفت...
هوم..
حس اولیه ام از آن خانه امنیت و ترس توامان باهم بود که دیدم متضادند و به حسم شک کردم..
بی معنی بود برایم..مثل خانه ی ارواحی دوست داشتنی!
حالا امنیت و ترس با چاشنی غم چه خوب به هم میایند.
"هفته ای یکبار بهش سر بزنید/ دور از استرس نگهداری شود"..
فکر کنم با کامنتهای تو و جوابهای من ابهام ها رفع شد. چقدر کار بعدی ها راحت شد :))))
منظورتون از بعدی من بودم؟؟؟ کامنت بالایی گفتین کار بعدی راحت شد!
من اولش که متوجه نشدم
بعدش دوباره خوندم فک کردم منظور از خونه بزرگ استعاره از دل هست
بعد اومدم کامنت هارو خوندم
دوباره رفتم خوندم گیچ تر شدم
مدیونی فک کنی ربطی به ترک بودنم داره ها!!
باغبان جان سوتفاهم نشه... نگقتم بعدی، گفتم بعدی ها.
همونی که خودت دریافت کردی، همونه. و اینکه اگرم چیزی ازش متوجه نشدی، اشکال از فرستنده است. به گیرنده هاتون دست نزنید.
ضمنا، ترک ها روی چشم من جا دارن :)
با خوندن کامنت تیراژه و باغبان و جوابات کامل دستگیرم شد چی به چیه
ولی دیر خوندم که گفتی دست به گیرنده ها نزنید دلی ...
تصویرسازی قشنگی بود ... دور از استرس ...
خداروشکر
ممنون
دلارام ،پدربزرگ من تا وقتی منو میبینه میگه دختر جان هر وقت تو خونه حوصله ت سر اومد یا نیاز داشتی حرف بزنی بهم زنگ بزن بدون من بیشتر از تو به صدات و حرفات نیاز دارم.بعدش هم بلافاصله مادربزرگم میگه بچه رو اذیت نکن، اینقدر از این بچه ها توقع نداشته باش بیان پیشت اونا الان سرشون شلوغه.ولی من نمیدونم چرا یهو دلم میگیره نکه اصلا سر نزنم یا خبر نگیرم .نه ولی حس میکنم نکنه دارم کم کاری میکنم.
میدونم بی ربط به پست بود ولی وقتی گفتی ی خونه .خونه ی پدر و مادر بزرگم اومد جلو نظرم.اینکه همیشه پای ی ترس در میون هست.دوست ندارم هیچ خونه ای رو بدون ادمهاش تصور کنم.نمیخوام.
ایشالا سایه پدربزرگ و مادر بزرگ گلت بالای سرت باشه. سر زدن به بزرگترها وظیفه نیست به نظرم، که تو حس کنی کم کاری میکنی. سر زدن و جویای حالشون شدن از عشقه.
ما همچین آدمایی هستیم دیگه!!!
نمی دونم یا خیالمون خیلی راحته بابت بودناطرافیانمون!یا واقعا نسبت بهشون بی خیالیم! نمی دونم
عاطی بدون تعارف بهت بگم که ما آدمها همدیگر رو دوست نداریم.
میدونی یه حس عجیبیه انگار میونه یه عالمه ابر قدم میزنی همه چی جلو چشمات تاره یه حس عجیب
همینجور هم میمونه. بدتر هم میشه
ﻣﻦ ﻫﻢ اﻭﻝ ﻧﮕﺮﻓﺘﻤﺶ وﻟﻲ ﺑﺎ ﻛﺎﻣﻨﺘﻬﺎﻱ ﺗﻴﺮاﮊﻩ و ﺟﻮاﺑﻬﺎﻱ ﺧﻮﺩﺕ اﺑﻬﺎﻡ ﺯﺩاﻳﻲ ﺷﺪ...
ﺟﺎﻟﺐ ﺑﻮﺩ و ﻗﺎﺑﻞ ﺗﺎﻣﻞ...
ﺷﺎﺩ ﺑﺎﺷﻲ .
شکر خدا
تو هم شاد باشی عزیزم.
یاابالفضل چه وحشتناک
شجاع باشید. دنیامون این شکلیه
والبته ممنون تیراژه
به قول خودت چقدر کار بعدی ها آسان شد با کامنتای تیراژه
سیستم مخاطب مداری :))
سلام
خونه ها هم محتاج سر زدن و رفت و آمد هستند ...آدمها چی ؟؟؟
سلام
آدمها؟...
...سلام دلی جانم...من اولش ذهنم رفت به سفر خودتون...و خونه....و ....خاطرات ..و...
سلام مامانگار عزیزم
شما ذهنتون هر جا رفته همونجا درسته. اصلا نمیخواستم خط بدم به افکار
با اینکه ما آدمها همدیگه رو دوست نداریم موافق نیستم
ما آدمها خیلی درگیریم دلی متاسفانه
نصیبه من فکر میکنم "درگیری" اسم جدید و امروزیه برای دوست نداشتن ها. و اگرنه درگیریم که چه اتفاقی بیوفته؟ انقدر کار میکنیم، بدو بدو میکنیم، همدیگر رو نمیبینیم.
بذار برات یه مثال بزنم... یک گروه چند نفره که خیلی هم با هم دوست هستند. مدتهاست دارن تلاش میکنن یک جمعه با هم باشن. نتونستن... چرا؟ چون درگیرن... ولی من اسم این رو میذارم دوست نداشتن... نخواستن...
من درگیرم، تو درگیری، همه... پس وقت نداریم همو ببینیم. وقت نداریم یک جمعه رو با هم بگذرونیم...
برای من قابل توجیه نیست...
دلی من یه جورایی گیج شدم حتی دوسه دفعه خوندم حتی کامنت تی تی رو....خنگم آیا؟!
دور از جونت عزیزم
از آدما غافل میشیم حواسمون بهشون نیست نمیبینیم میرن یه گوشه تو تنهایی خودشون پیر میشن...
تعبیر قشنگی بود و خیلی نزدیک به چیزی که من میخواستم بگم .
نمی دونم برداشتم از پست درست بوده یا نه؟
فی الواقع با خوندن کامنت ها گیج شدم!
متاسفم که گیج شدی. قانون و قالب نداشت این پست. ترجیحم هم این بود که هر کس مثل شما برداشت خودش رو داشته باشه.
معلومه که از روی عشق و محبته جویای حال و احوال شدنها..
منظورم از کم کاری.کم کاری احساسی بود.اینکه دل مشغولی های روزهای پرتکرار جای ی احوالپرسی و یاد بیشترو بگیره
خدا کنه دلمشغولی هامون، جویای احوال دیگران شدن، باشه