دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

در گیرم

حال و هوای زمستان را نمیشود انکار کرد. هرچند که زمستانهای اخیر غیرت قدیم را ندارند. اما خب همین اندک سوز و آفتاب کم رمقشان کار دستت میدهند. خودم را میگویم...

بهانه گیری، چرا ندارد. این نیست که اراده کنی به غر زدن. این نیست که دلت بخواهد حالت گرفته باشد. پیش می آید. نه اینکه تقصیر زمستان باشد. به خودم میگویم...

ربطش میدهم به نزدیک شدن روزهای قرمز، ربطش میدهم به زمستان، ربطش میدهم به کمدی که جلوی چشمم پر پر میزند برای خانه تکانی، ربطش میدهم به کم خوابی های اخیر ، اما میدانم همه اش بهانه است... توجیه ها را میگویم...

اشکال جای دیگر است...

میدانید، یک وقتهایی انگار آدم نسبت به خودش هم دچار خود سانسوری میشود. نه... با خودش دچار رودربایستی میشود. حداقل من اینطور میشوم. خیلی شنیده ام که میگویند، "آدم با خودش که تعارف ندارد"... اما من دارم. یا نه... یک ترس است از مواجهه با خودم... خیلیه ها... آدم خودش بترسه بعضی چیزها رو به روی خودش بیاره... قرار هم نیست خیلی حاد باشه...اما من میترسم...

بگذارید این بار یکیشان را به روی خودم بیاورم. بگذارید خیال کنم شجاع شده ام. انتظار... انتظار داشتن از دیگران - البته نه هر دیگرانی، آنهایی که برایم مهم هستند- بلای جان که نه اما بلای حال من شده. "زمان حال" معنایش کنید یا "حال و هوایم" با شما. به شما میگویم ...



نظرات 24 + ارسال نظر
روناس یکشنبه 29 بهمن 1391 ساعت 22:41 http://www.boursebarani.blogfa.com

سلام....ممنون

سلام

الهه یکشنبه 29 بهمن 1391 ساعت 23:56 http://khooneyedel.blogsky.com

عزیز دلم....
راجع به این موضوع کلی حرف زدیم مگه نه؟حرفای من هموناست...میدونی که خوب میفهممت...خیلی وقتها دیگران هم مسئولیتی دارن...اینکه ازشون توقع نداشته باشیم یه جور بزرگواریه...این باعث آرامش خود ماست...ولی این اصل قضیه رو عوض نمیکنه که اون آدمها هم باید کمی فقط کمی توجه به دیگران رو یاد بگیرن.....
هنوز هم میگم باید گفت حرف دل رو...باید بهشون بگیم آقاجان من این توقع رو داشتم از شما...یا بابت این دلگیرم...یادته گفتیم اونوقت دیگه ارزشی نداره تغییر رویه شون؟...حالا میگم همینکه تو گفتی و سبک شدی،همینکه اون آدم سعیش رو میکنه تا انتظار تو رو برآورده کنه،اینا بازم خوبه...نه؟بهتر از این حال بلازده ست....

الهه عزیزم، همون موقع هم بهت گفتم که واقعا ارزشی نداره تغییر رفتارشون. اخه فقط تغییر رفتار نیست. منظورم اینه که اکثرا تغییر شیوه شون یه جور مراعات کردن میشه. نمیدونم میتونم واضح بگم یا نه. یعنی به فرض اگر من از تو توقع داشته باشم حداقل هفته ای یه بار یه حالی از من بپرسی(به فرض میگم) وقتی بیانش میکنم، تو دیگه برای اینکه من دلخور نشم، من دلگیر نباشم، متوقع نباشم، یا به زبون راحتتر برای اینکه "صدای من درنیاد" اینکار رو میکنی. نه به میل و رغبت شخصی خودت... و خب این دیگه ارزشی نداره...

پروین دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 01:32

عزیز دل من :*****
از کامنت دوست گل و خوبت الهه حدس زدم که برداشتم از نوشته ات درست بوده دلآرام خوبم. و با کامنت الهه کاملا موافقم.
به نظر من این نوعی غرور است که مانع میشود در چنین مواقعی حرف دلمان را و خواستهء قلبی مان را بگوییم. من در زندگی زناشویی ام اثرات مخرب این روحیه را دیده ام. و سعی در تغییر این عادت در خودم کرده ام و تاثیر مثبتش را هم دیده ام. آدم های خیلی دلسوز و مراقب اطراف، انگار یک جورهایی دلشان میخواهد و انتظار دارند که دیگران هم مثل خودشان حواسشان به آدم باشد. خواستهء منطقی و درستی است. اما معمولا دست نیافتنی. تز من این است که نگذاریم چیزهایی که نمیتوانیم برای بهتر شدن تغییرشان بدهیم، ما را در جهت بدتر شدن ( برهم زدن آرامش روحی و جسمی) تغییر بدهند. یعنی اگر میبینی این بی توجهی اطرافیانت را نمتوانی تغییر بدهی، نگذار این خصلتشان باعث عذاب و رنجت بشود عزیز دل من. امروز بود یا دیروز، برای جزیره هم نوشتم. باید تمرین کنیم و خواسته هامان را با اطرافیانمان در میان بگذاریم. معمولا این بی توجهی ها بی غرض و از روی ناآگاهی است که اگر این طور باشد، مشکل حل میشود و اگر هم اینطور نباشد که یواش یواش یاد میگیریم چقدر برای آنها و واکنشهایشان هزینه کنیم.


الهی قربون شما برم که انقدر خوب برداشت میکنید و تمام حرفهایتان هم درست و متین.
من درباره بعضی افراد دارم به جایی میرسم که شما گفتید. چون نمیتوانم اطرفیان را تغییر بدهم که، یعنی اصلا کار نشدنی و غیر منطقی است اما متاسفانه ناخواسته خودم دارم دچار تغییرات بد میشوم. انگار به نوعی عقب نشینی میکنم از ان همه عشق و علاقه ای که بهشان داشتم. خواسته نه... ناخواسته... و این را درگذر زمان و با مرور و تحلیل رفتارهایم میفهمم. همه هم برایم زجرآور است. چه انتظار و توقع داشتن از انها، چه براورده نشدنش و چه تغییرهای منفی خودم...

م . ح . م . د دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 09:28

عزیز دلم :-*

نه اشتباه شد ، اینو نفرات بالائی گفتن !

ما دیدیم کامنتا سه تاست ، گفتیم بیایم به یاد آقا فرهاد بکنیمش 4 تا !

همچین آدمای باحال و با مرام و دوس داشتنی ای هستیم ما !

خب تو هم خلاقیت به خرج میدادی یه چیزی میگفتی دیگه
باحال و بامرام و دوستداشتنی و خودشیفته

فرزانه دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 09:30 http://www.boloure-roya.blogfa.com

خودت رو سانسور نکن چون یه وقتی پشیمون میشی که دیگه فایده ای نداااااااااااااااااره.
(آیکون نصیحت کسی که 4 تا تی شرت بیشتر خریده و هنوز نپوشیده )
خدا وکیلی آیکون رو حال کردی؟

آره
یعنی تمام حواسم رفت پیش اون تی شرت ها. دفعه بعد که اومدیم خونه تون یکیشون رو بپوش خب

ری را دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 10:01 http://narenjestaan.persianblog.ir

انگار یه جورایی هممون دچار بی انگیزگی شدیم یه چیزی یه کسی یه جایی شاید لازمه که حالمون و خوب کنه شاید

دیریست که هوای حوصله ابریست...

سمیرا دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 10:12


دل آرام جون مطلبی را که نوشتی چندین موضوع را در بر میگیره و در موردش میشه ساعتها حرف زد!
حال و هوای فصل ، بهانه گرفتن ها و غر زدن ها ، حال و هوای شخصی ، خود سانسوری ، رودربایستی با خود ، ترس ،
ترس از روبرو شدن با خود ، شجاعت ، انتظار ، انتظار از دیگران ، نه!انتظار از ...
عنوانی که برای پستت انتخاب کردی ، انصافا مناسبه ، ببین چه معجونی شده!



بیش از خود آدمها نگرانشون بودن و درکنارشون بودن، باعث به وجود آمدن این حالتها میشود. نفس کار اشتباه است، نه رفتار آدمها. مشکل را باید در خودم جستجو کنم.

امیرحسین... دوشنبه 30 بهمن 1391 ساعت 18:03 http://afrand2.blogsky.com

تیراژه سه‌شنبه 1 اسفند 1391 ساعت 01:39 http://tirajehnote.blogfa.com

این پست
و پست بالایی
چقدر روانم را به هم ریخت
واقعا نمیتونم فکرش رو بکنم که کی یا چی بتونن تو رو آزاربدن دل آرام. حتی اگر اون آزار بی توجهی باشه یا برآورده نکردن انتظاراتی که وجود داره
چون نه تو کسی هستی که انتظار خاصی داشته باشی از کسی یا وابستگی عمیقی به اطرافیان معمولی (و نه البته درجه یک یا خاص)
نه مهربانی و وجود نازنیت را میشود نادیده گرفت به هر دلیلی و در رتبه های پایین در نظرت داشت.
در کل رک و راست بگم که هنگم.
آرامش و شادمانی ات آرزویم است رفیق دردانه ی من.

تو عزیز دل منی آخه...
تمام چیزهایی که گفتی فقط لطف و محبت توئه نازنینم.
همونطور که در جواب مامان گفتم، ایراد در خود منه، آدمها بی تقصیرند. چقدر خوب گفتند که: "اندازه نگهدار که اندازه نکوست، هم لایق دشمن است و هم لایق دوست".
من رعایتش نکردم و خب طبیعیه که آسیب هم ببینم.

تیراژه سه‌شنبه 1 اسفند 1391 ساعت 01:45 http://tirajehnote.blogfa.com

و اما برداشت و همذات پنداری شخصی ام با این پست و پست بالایی.
همون حس "حماقت" که تمام وجودم رو دربرمیگیره
و انگاری خون کش میاد تو رگها از بس خودم رو سرزنش میکنم و لعنت میفرستم
کم پیش میاد کسی باعث القای این حس بشه
اما وقتی پیش میاد ویران کننده است
چند وقتی بود که فکر میکردم بزرگ شدم و عاقل و به اندازه ی خودم آدم شناس
اما چند ماه پیش بعد از اتمام ماجرایی چنان حسی رو پیدا کردم که به اندازه ی تمام ثانیه هایی که صرف اون فرد کرده بودم از خودم بیزار شدم.
گاهی انتظارات ما زیاد نیست..بلکه اون کسی که طرف حسابمونه خیلی بد حسابه..خیلی بد...بیخیال ِ ادامه ی حرفم میشم .

حرفت رو تموم نکردی اما میشه عمق حست رو درک کرد...
این ادمها و این حسها ازت دور باشند الهی

گل آفتابگردون! سه‌شنبه 1 اسفند 1391 ساعت 14:25

یعنی شدیییییییییدا درک کردم درک میکنم چی میگی..
منم میخوام ترس رو بذارم کنار و شعار ندم و نگم عزیزم باورتو عوض کن همه چی حل میشه و بی توقع به دیگران محبت کن ..هرچند جدددددددا" آرزومه شخصا" همینجور باشم اما گاهی نمیتونم!
میخوام حالا که اعتراف کردم صادقانه یه مثال بزنم که متوجه عمق فاجعه بشی ! راستش یه کم بهتر شده بودم اما جدیدا" انگار دوباره عود! کرده این درد! درد انتظار داشتن از دیگران ...برم سر مثال! فقط قبلش بگم بعنوان آخرین موردی که برام اتفاق افتاده میگمش و قصد غیبت!! ندارم و فقط میخوام بگم که بدونی گاهی دیگران روحشون هم خبر نداره که شاید کسی دلخور شده..
مثال:
اخیرا" از طریق وبلاگت با وبلاگ یکی از دوستانت آشنا شدم وقتی پست آخرشون رو خوندم کلی ذوق کردم و تحت تاثیر گیرایی قلمشون قرار گرفتم و منی که اهل ابراز احساسات نیستم شروع کردم از حسم نوشتن .هر روز چندین بار صفحه شون رو رفرش میکردم چک میکردم به امید پست جدید ، این وسط یه بار هم رفتم سروقت کامنتا و وقتی دیدم اون همه ابراز احساسات بی جواب مونده یکم بهم برخورد و احساس حماقت کردم ! برام عجیب بود که چرا ناراحت شدم در حالی که به امید جواب نمینویسم چیزی ، اما اولین حضور برام مهمه که.... خجالت میکشم این اعتراف رو کردم بخصوص که میدونم اینجا رو میخونه شایدم چشمشون به این کامنت نیفته یا ندونه منظورم خودشونه! اما نوشتم که هم شجاعت بخرج داده باشم و هم به شعار همیشگیم عمل کرده باشم که از انتظارات بگین شاید روحشون هم خبر نداشته باشه درسته دیگه لطفی نداره اما مردم که علم غیب ندارن که و اگه تلاشی کنن مثل همون احوال پرسی که مثال زدی نشون دهنده اینه که براش مهمه جلب رضایتت که بعد از گفتن تلاش میکنه اگه مهم نباشه که قطعا حرکتی نمیکرد..
لطفا سرزنشم نکنین خودم میدونم بچگانه بود و نباید توقع داشته باشم اما فقط واسه اولین حضور بعد از کلی ابراز احساسات اینجورم و گرنه انتظار ندارم در موارد دیگه، چرا اولی مهمه؟ چون یه جورایی رد کردن درخواست همراهی میدونمش و اگه این باور عوض شه ناراحتی هم نخواهد بود
فکر کنم رکورد گینس رو شکستم اگه رکوردی برای طولانی ترین کامنت باشه..ببخشید

ای جانم
گل افتابگردون مهربونم، میدونم منظورت دقیقا کدوم وبلاگ هست. قصد دفاع و یا توجیه ندارم، اما عزیزم درست همون شبی که کامنتت رو گذاشتی، به من از شما گفتند. خب این نشون میده که خوندنت و براشون مهم بودی که بیانش کردند اما درست میگی، چون مستقیم به تو جواب ندادند باعث دلخوریت شده.
گل آفتابگردون خوبم، فکر میکنم توی این مدت متوجه شدی که ایشون زیاد اهل جواب دادن به کامنتها نیستن، واگر نه خدایی نکرده قصدشون بی توجهی به تو نبوده عزیزم. این رو داری از زبون کسی میشنوی که مدام با بلاگر مذکور در ارتباطه و خوب با روحیاتش آشناست.
نه قربون تو برم، سرزنش چرا... هرکسی انتظارات خودش رو داره دیگه

گل آفتابگردون! سه‌شنبه 1 اسفند 1391 ساعت 14:39

این اولین اعتراف عمره به این شکل ؛ باور میکنی؟
یادته یه بار حالا شاید چون فنی خوندم مثال کنترلر رو زدم؟
گفتم یه کنترلر اتومات برا روابطمون داریم و خودمون شاید حتی ناخواسته ست پوینت رو در دست داریم؟ ست پوینت رو باورهامون تعیین میکنن این مثال رو زدم که بگم اگه من این باور رو عوض کنم و رد درخواست همراهی ندونمش(که تازه حق هم داره شاید همینجور باشه) اما اگه پیش داوری نکنم ناراحتی هم نخواهد بود و خودمم که راحت ترم و حالا میگم بیا سعی کنیم اانتظاراتمون رو از عزیزانمون هم کم کنیم برای آرامش خودمون..
دیگه ناراحت نیستم فقط حواستون به غریبه های تازه وارد باشه توو اولین حضور:))))
ببخشید

خوب میتونی خودت رو آروم کنی. ولی واقعا همینه، باید انتظاراتمون رو کاهش بدیم و یا رفتارهامون رو تنظیم کنیم. در هر حال علت رو باید در خودمون جستجو کنیم و عامل رو تغییر بدیم. نمیشه همه آدمهای اطرافمون رو تغییر بدیم که...
حالا اینکه من که خودم این نکات رو میدانم، پس چرا به کار نمیبندمش، میشود حکایت عالم بی عمل و زنبور بی عسل!!

فرشته سه‌شنبه 1 اسفند 1391 ساعت 23:01

سلام ...خوبی دختر ؟ رفته ای سراغ معجون خربزه و عسل ؟فکر کنم الان دیگه باید از اون چوب مورد نظر استفاده کنم ...

سلام فرشته مهربون

فرشته سه‌شنبه 1 اسفند 1391 ساعت 23:13

اما ...
محبت کردن و احترام ...چیزی که این روزها همه به نوعی درگیر بود و نبود آن هستند...
محبت دلیل و بهانه نمی خاهد ...اما اگر همیشه نمی شود گاهی اوقات ابراز کردن و احترام گذاشتن به محبت هایمان چیز بدی نیست . اسمش را توقع و انتظار نمی گذارم . این یک شعور عاطفی و محبتی است . وقتی به کسی محبت کردید اما او قدر ندانست مشکل از شما نیست ...به قول دوستی لااقل خیالت راحت است که تو کم نگذاشته ای ...
سخت است اما می شود بی خیال حرفها و حدیثها شد.
با احترام به خودت در درجه اول و حفظ احترام طرف مقابلت هیچگاه دلت را از دوست داشتن و محبت کردن محروم نکن.گاهی هم بگذار به حساب اینکه شاید بلد نیست چگونه محبتش را ابراز کند...

چقدر تورو شناخته بود کسی که برایت اسم "فرشته" را انتخاب کرد...

گل آفتابگردون! سه‌شنبه 1 اسفند 1391 ساعت 23:15

خوشحالم که هم عقیده ایم با هم در این مورد که باید علت رو.در خودمون جستجوکنیم. عزیزم دور از جون و وجود نازنیت عالم بی عمل و زنبور بی عسل رو میگم.بهرحال سخته عمل به بعضی دانسته ها هرچند مطمئنم شما تا حد امکان عمل هم میکنی به اونچه در این زمینه میدونی اما خب یه جاهایی آدم کم میاره دیگه چون میبینه یه طرفه داره انرژی میذاره که شارژ رابطه تموم نشه اما فکر کردن به اینکه ما برای آرامش خودمون اینکارا رو انجام میدیم بی توقع آدم رو قانع میکنه که کم نیاره و از انتظاراتش بگه که اگه طرف هم براش مهم باشه حرکتی بکنه..
حالا این باعث نشه که از این به بعد خودتو مجبور بدونی که یه جوابی بدی ها:) نه من دیگه با اجازت اینجا احساس غریبی نمیکنم:))
بازم میگم ایشون حق داشتن حتی اگه و من ناراحتیم بی جا بود:)
اصلا انگار ابر و باد و مه و خورشید اینا همه دست به دست هم داده بودن که من اون موقع ناراحت شم بیام اینجا بعنوان آخرین مثال از انتظارات بیجام بگمش که متوجه عمق فاجعه در مورد من بشی:)) والله:) چه جوری؟ چون اًد کامنتای بعد من جواب دار بودن هه هه امان از دل آفتابگردون:))
من از همینجا اگه این کامنت رو میخونن بهشون سلام میکنم و بازم میگم با قلمشون معجزه میکنن به امید روزی که جزو فیلمنامه نویسان مطرح کشورمون باشن از صمیم قلب این آرزو رو کردم..
هر جفتتون به معنای واقعی کلمه خانومین..مستقل و بااراده برداشت من از شخصیت شماها:))
بهترین ها حق مسلّم شمان براتون آرزوشون میکنم:*
باز پرحرفی کردم فراموشش کنیم فقط بعنوان یه مثال فرض کنید اون رو..ببخشید

از همون روز اول هم اشنا بودی عزیزم
ولی گل افتابگردون مهربون، پنجاه تا کامنت قبل تو هم بی پاسخ هستند. میدونی نمیخوام زیاد مانور بدم روی این موضوع که رنگ توجیه بگیره، فقط میخوام بهت بگم حکایت همون ابر و باد و مه خورشید هست گاهی برای هممون...
دل مهربونت همیشه شاد باشه و ما هم به وجود عزیزت دلگرم.
امیدوارم روزی واقعا جز نویسندگان رتبه یک این مملکت باشن که انصافا لیاقتش رو داره.
بهترینها برای خودت اتفاق بیفتد الهی
لطفا این آخرین باری باشه که کلمه "ببخشید" رو تکرار میکنی.

فرشته سه‌شنبه 1 اسفند 1391 ساعت 23:15

خلاصه کلام اینکه : محبت محبت محبت
روزهایت سرشار از مهربانی ها و محبت های بی منت و بی دریغ. و دلت گرم به مهربانی و محبت اویی که هرچه مهر و محبت است از اوست .

ممنونم
تمام این آرزوهای خوب برای خودت هم عزیزم

رها سه‌شنبه 1 اسفند 1391 ساعت 23:45 http://fair-eng.blogsky.com

این کامنت مربوط به پست بالاست...
واقعا این وقت ها زیادن..... مشکل حسرتیه که بعد از این "ی وقت هایی...." به دل آدم می مونه....
ی سوزش عجیبیه....

و حسی که مرددت میکنه در رفتارهای بعدیت، در روابط بعدیت، با اطرافیان بعدیت...

تیراژه چهارشنبه 2 اسفند 1391 ساعت 00:40 http://tirajehnote.blogfa.com

من هم خدمت شما سلام عرض میکنم گل آفتابگردان عزیز
و ممنونم از مهربانی ات
و اما در مورد مساله ای که مطرح شد اول اینکه تشکر میکنم از صداقتت..که نگذاشتی دلخوری ات همین اول راه آشنایی ابرهای تکدر را روی مزرعه ی آفتابگردانها بگستراند.

و اینکه
میشود هم که بنا را بگذاری روی اینکه شاید سکوت نویسنده (که البته دامنگیر تمامی کامنتهای قبل از کامنت شما بوده) به این دلیل بوده که خواسته در فرصت مناسب با حس و حالی که باید, پاسخی در خور به کامنت ها بدهد نه اینکه به پاسخی سرسری اکتفا کند که صرفا پاسخی داده باشد..نه؟
باقی ِ گفتنی ها را هم که خودت و دل آرام عزیزم گفتید..
سپاس از هر دوی شما .

گل آفتابگردون! چهارشنبه 2 اسفند 1391 ساعت 19:30

سلام تیراژه عزیز صاحبٍ شخصیت جذاب و قلم گیرا
باعث افتخاره همکلام شدن با شما به این شکل حتّی
من بارها تو جای جای این کامنتا حق رو به شما دادم و یه جا هم حرف از پیش داوری کردن خودم زدم و گفتم اگه این پیش داوری نبود ناراحتی هم در کار نبود..درستتر این بود که بیام اونجا بگم اما من فقط بعنوان یه مثال چون به موضوع بحث میخورد اینجا مطرحش کردم چون اون طرف هم فرقی نمیکرد شاید، چون باز خصوصی نمیشه بفرستم بعد هم اصلا خودم رو مُحق نمیدونستم که بخوام بیام بگم چرا؟ حتی طرح کردنش اینجا هم بچگانه بود از نظرم اما بحث شجاعت و بیان یکی از اشکالات خودم بود در کل و میدونستم که میخونید اینجا رو پس قصدم چیزی جز مثال زدن از خودم اونم بعنوان یکی از آخرین موارد درد انتظار بیجانبود و در کل ازتون عذرخواهی میکنم و از همینجا میگم من با اجازتون بازم به وبتون سرخواهم زد به شرط حیاتم! و خدا رو شاهد میگیرم که دیگه انتظار جواب نخواهم داشت این که گفتم هم بیشتر برا اولین حضور بود که دیگه اونو هم میخوام ترک کنم..درهرصورت ازتون ممنونم برا اینکه وقت گذاشتین و خوندین طومارهامو و ممنون از جواب :))) موفق باشین و در اوج

گل آفتابگردون! چهارشنبه 2 اسفند 1391 ساعت 19:53

و اما خطاب به دل آرام عزیزم:)
سلام دل آرام عزیز مهربونی در وجود نازنین خودته خانوم:**
بله عزیزم متوجه هستم قصد توجیه و جبهه گیری نداری عزیزم:*
ممنون از دعا و آرزوی زیبایی که برام کردی قربونت..
راستی یه چیزی بگم شاید بهم بخندی به قول اون شخصیت طنز ٍ آقای مدیری ، مونده توو گلوم:)) "دور از جونت من فدای تو:) " یعنی به جان خودم نمیگفتم میمردم حتی شاید:))) همین جمله داخل گیومه رو میگم..
راستی شما هم جزو بهترینایی.خانوم:)) به امید موفقیت روزافزون شما هم..منظورم بهترین های عالم نویسندگی هستش سبکتون خاصه من دوسش دارم..
قبلا گله کردم یا از انتظاراتم به دوستام گفتم یا گفتم که ناراحت شدم اما اینکه گفتم این اولین اعتراف عمره از این جهت که همیشه خودم رو حق به جانب میدونستم و اینجور چیزا رو انتظار بیجا و درد نمیدونستم..
این اولین اعتراف و شجاعت به خرج دادن که بگم من انتظار بیجا دارم و درد میکشم و این درد در حد فاجعه رسیده عواقب بدی داشت:(
ناراحت کردن تیراژه خانوم و به زحمت انداختن شما..
من بازم میگم منظورم اون چیزی نبود که شاید بعضی دوستان برداشت کنن
گل آفتابگردون قرمز دیدی؟ من اون شکلی ام از خجالت دوست دارم بعد از اینکه تیراژه جان خوندن متن جوابیه کامنت رو ازت بخوام اگه ممکنه حذف بشن کامنتام و من از روی زمین نیست و نابود بشم:((
اگه کسی فکر کنه این گل آفتابگردون انتظار داره با دو خط کامنت نوشتن حلوا حلواش کنن :( نه اینجور نیست من برای همون اولین بار رو هم ترک میکنم (آیکون گل آفتابگردون در حال ترک !)جدی میگم..
گفتی دیگه نگم ببخشید، چشم دیگه نمیگم اما خب حالا چی بگم یعنی آیا؟:)
همون کلمه ای که نباید بگم!! :) دل آرام جان.

آخه دختر چرا پاک کنم کامنتهات رو
هیچ هم ما رو ناراحت نکردی و توی زحمت ننداختی. یه گپ دوستانه زدیم

گل آفتابگردون! چهارشنبه 2 اسفند 1391 ساعت 19:59

اصلاحیه:
اونجا که گفتم منظورم بهترین های عالم نویسندگیست یه " به ویژه" قبل از منظورم گذاشته شود لطفا و بعد خوانده شود..چون قطعا در خیلی چیزای خوب دیگه هم بهترینی اما منظورم اینجا همون بویژه بود..
من انقد حرف زدم برم سربه نیست کنم خودمو یه مدت:)) خجالت کشیدم اما خب بلد نیستم کوتاه توضیح بدم سخته:(
شاد زی! :*

عزیزم...
تو هم شاد باشی همیشه

رها پنج‌شنبه 3 اسفند 1391 ساعت 23:21 http://fair-eng.blogsky.com

دقیقا! حسرت آمیخته با شک و تردید برای تصمیم گیری های آینده...

متاسفانه همینه

م س ا ف ر یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 23:51 http://besoyeabadiat.blogfa.com


سلام و درود پروردگار به دل آرام سرزمینم

مثل همیشه "متانت"
قافیه و ردیف همه ی نوشته هایتان هست

به دیگران نقد دارید
ولی تلاش می کنید از جاده بردباری و متانت خارج نشوید

جان ناچیزم فدای روح بلندتان

اکنون که خیلی خسته ام
ولی در دعای از صمیم قلب
برای فرزند با متانت سرزمینم دریغ نمی کنم!

خدای بی همتا در مهربانی:
"دل آرام ِ ما" دست پرورده ی حکمت و محبت توست
پس خودت او را بهتر از ما می شناسی

خدای مهر:
هرکسی شایسته ی زندگی مشترک با عزیز ما نیست
بخودت سوگند
عزیزی را روزی اش بدار
که قدرش بداند
در متانت و اخلاق بسان او باشد
آمین

خدایا خودت می دانی این دعایم صادقانه بود
امید که پذیرا باشی
خدایا در این دنیای وارونه خودت
پیوسته یار و یاور دل آرام ما باش
آمین
آمین
آمین

سلام من به شما م س ا ف ر عزیزم
همیشه و همیشه و همیشه از خواندن کامنتهایتان لذت برده ام... بارها و بارها میخوانمشان... و خدا میداند که چه انرژی ای به سمتم می آید...
مانا باشید...

م س ا ف ر پنج‌شنبه 22 فروردین 1392 ساعت 10:28

بنام خدای دل آرام آفرین

می خواهم اسباب کشی کنم به پست آغازین بانو
یعنی: سلام آشنا/15خرداد90
و مدت ها انجا بمانم و بنویسم
ولی قبل از رفتن
نباید پاسخ سراسر مهر و ادب ِ بانو را در اینجا ثبت کنم!؟
ادب نکرده بروم!؟
هرگز!

آرام ِ سرزمینم:
از "همیشه لذت بردن از خواندن کامنت هایم"
از "بارها خواندن"
از "چه انرژی ای ..."
سخن راندی

صادقانه بگویم
فاش بگویم

این "همه" از ردپای این ناچیز نیست
آینه ای بوده ام در برابر روح بلند و آرامتان

وقتی بخانه دلت می آیم
بسان آینه ای صاف و بی موج
تمام قد در برابر روح آرامت می ایستم
آنگاه روح بلندت غوغا می کند
هر آن چه در نهان زیبایش نهفته
در آینه ی حضورم منعکس می شود

هر چه از لذت و انرژی انعکاس دارد
از روح ِ زیبایت برخواسته!

اکنون که آرام ِ سرزمینم
از خودش لذت می برد
انرژی می گیرد
هرگز که بروم
هرگز که آینه نباشم

می آیم بمدد پروردگار

در برابر ِ دل نوشته هایت بی موج می ایستم
تا در بازتاب ِ شخصیتت لذت ببری

پروردگار می داند این سطرها را با چه هیجان و نشاطی
و با چه بغض شیرینی می نویسم

صادقانه می گویم
رهگذر صدها وبلاگ بوده ام
ولی این چنین آینه نشدم
که این چنین روح بلند و آرامی شاید نبوده!

آرام ِ ایران را خسته نکنم
در این صبح پنج شنبه
5 چیز را از خدای بزرگ برای آراممان خاضعانه خواهانم
سلامتی
شادابی
آرامش ِ پیوسته
دوستان خوب
همتائی که در اخلاق و اندیشه پابه پایش
قله های کمال را فتح کند

آمین
آمین
آمین
آمین
آمین

نمیدانم م س ا ف ر کدام سرزمینید، اما از هرجا که می آیید و به هر جا که میروید، توشه تان مهر است و عشق...
من چگونه خدا را شاکر باشم برای داشتن نازنینی چون شما...
سایه تان بر سر من و تمام دوستانتان... که وجودتان پر از نور است... حضورتان سبز است...
تمام خوبی های دنیا همراه لحظه هایتان...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد