دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

اینجا غروبه نازنین ...

http://s3.picofile.com/file/7547128923/dasht.jpg




دخترک موهایش را به دو بخش تقسیم کرده ، روی شانه هایش میریزد و شروع میکند به بافتن ... حالا دو گیسوی بافته بر روی شانه هایش است . دخترک دلش میخواست موهایش طلایی باشد ... که ببافتشان و روی شانه هایش بیاندازد ... یک سارافن با بلوز آستین بلند و یقه کیپ تنش کند با جورابهای ضخیم ... و وقتی از پنجره بیرون را نگاه میکند سبزی دشت به چشمش بخورد و صدایی که به گوشش میرسد "دلنگ دلنگ" زنگوله گاوهای تازه به چرا رفته باشد ... و هوس کند بدود میان آنهمه سرسبزی ... که صدا کند بچه های روستا را و بروند به کوه و گیاه کوهی بچینند ... تا مرهم باشد زخمهایی را که بر سر زانوهایشان می افتد به وقت بازی های کودکانه  ... عصرها غلت بزند بر روی چمنها و گل مینایی از شاخه بچیند و سنجاق کند کنار گوشش ... که بو بکشد نم نم بارون و همصدایی کند با خروش رود ... 

اما دخترک از پشت این پنجره ، شهر پر دودی را میبیند که تنها صدایش سکوت سنگین پشت دیوارهای تنهایی این تن های خسته است ... زمینش سبز نیست ... غلت میزند ، اما فقط به اندازه تخت یکنفره اش ... که نه کوهی هست و نه گل مینایی و نه صدای رودی ... و مرهمی نیست برای زخمهایی که بر دل مردمان شهرش افتاده ... 

دخترک موهایش را باز میکند و تمامش را جمع میکند پشت سرش ... امروز هم باید سیاهپوش قدم به این شهر بگذارد ...





http://s1.picofile.com/file/7547130749/ghorob1.jpg


* این آهنگ ...



نظرات 24 + ارسال نظر
عارفه دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 00:05

اولللللللل

عارفه دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 00:07

زمین این شهر هم سبز نیست دیوارهایش هم بلند است و مردمش هم بیگانه از هم و غریبه
دخترک اینجا هم دوست دارد آن جا را که زمینش سبز است و می شود دوید

تیراژه دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 02:00 http://tirajehnote.blogfa.com

اینجا غروبه
شهر خاکستری
آدمهای خاکستری
و چشمهایی که هر روز صبح به شوق بوی جنگل و دریا
بوی مهربانی و نور خورشید از پس ابرهایی سپید گشوده میشوند..

تیراژه دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 02:07 http://tirajehnote.blogfa.com

دل مهربان و دریایی ات آرام باشد نازنینم

الهه دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 02:10 http://khooneyedel.blogsky.com

آخ دلی...یه پست با همین مضمون داشتم یادته؟
http://khooneyedel.blogsky.com/page/16/
یعنی هیچ حرفی نمیتونم بزنم اضافه بر چیزی که نوشتی...

"امروز هم باید سیاهپوش قدم به این شهر بگذارد ..."
دخترک میتونه حواسش به مقنعهٔ سیاهش باشه که گل های یقهٔ مانتوی مشکیش رو قایم نکنه...تو اینهمه سیاهی هر رنگی غنیمته...
(این چند خط بر اساس صحبتهای امروزمون گفته شد و فقط نویسنده از آن سر در می آورد و لاغیر!)

فرزانه دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 09:15 http://www.boloure-roya.blogfa.com

چقدر سخته پیدا کردن رنگ های شاد میون این همه سیاهی و دلگیری

مریم گلی دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 09:23

چقدر با این آهنگ خاطره زنده کردم
ممنون

ژولیت دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 11:06 http://migrenism.blogsky.com

یک روز که خیلی دیر نیست از مدرنیته خسته می شویم و به یاد طبیعتی که نداریمش حسرت می خوریم!
وای که این کجا و آن کجا!!!

کویر دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 11:21 http://faramushshodeh.blogfa.com

شاید بهت حق بدم که مثل همه ی آدمای دیگه گاهی خسته بشی یا به قول خودت یه دادی هم بزنی، ولی ناراحت میشم وقتی ببینم عنوان این پستت "اینجا غروبه نازنین" ِ !!!
زود باش بهم بگو دل آرام که پشیمونی از این عنوان، که شادی، که ردیفی، که هیچ مشکلی نیست، که رضایت داری... از نگرانی در بیارم دختر! یا اگه نه، بگو چرا دل آرام این عنوان رو نوشته... چرا غمگینه؟

گل گیسو دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 12:05 http://gol-gisoo.blogsky.com

آه ه ه...

سارا دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 12:41 http://www.takelarzan.blogsky.com

زمین این شهر سیاه است از جنس غم از جنس ماتم از جنس دروغ

مریم انصاری دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 13:37

توصیفت خیلی عالی بود دل آرام جان.

ولی به نظرم، توی شهر پر از دود و سیاه که زمینش سبز نیست هم میشه یه سارافن با بلوز آستین بلند و یقه کیپ با جورابهای ضخیم پوشید و به جایی رفت که سبزی دشت به چشم بخوره و ...

لژیونلا دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 13:40

خاطراتمان زنده شد. البته کمی غمگنانه...

آوا دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 16:36

و من نفس میکشم آن حال
و هوای اول را و با بـــغض
قورت می دهم دومی را
که خودمان برای خودمان
ساختیم........پستتون
خیلی زیبا بود دل آرام ِ
عزیز....دلت سبز
یاحق...

سمیرا دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 18:34

واقعا تو شهر غربت
زندگی بی فروغه؟

نرگس۲۰ دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 19:46

سلام دل آرام جان
پستت برای من خیلی ملموس هست
انگار که این دخترک منم...در حسرت دشت و گل و باران

وقتهایی که میرم کلاردشت یه خونه هست همیشه اجاره میکنم رو به یه دشت سرسبز پرگل بزرگ و صبح ها صدای زنگوله گاوهایی که به چرا میرن بیدارم میکنه
همش میگم خوش به حال اهالی اینجا

با خوندن پستت یاد اونجا افتادم
تصویر زیبای آرامش بخشی بود

وانیا دوشنبه 15 آبان 1391 ساعت 22:45

مرسیییییییییییییییییییییییی واقعا لذت بردم

آفو سه‌شنبه 16 آبان 1391 ساعت 12:47 http://www.asimesar.blogfa.com

به هر شرایطی که داشته باشی عادت میکنی . گاهی فقط آرزوی چیزهایی رو میکنی که نداری . هر کسی با همون شرایطی که داره خو میکنه ... دخترک هم همینطور ...

جزیره چهارشنبه 17 آبان 1391 ساعت 19:38

مرهمی نیست برای زخمهایی که بر دل مردمان شهرش افتاده ...
دوس دارم بمیرم یعنی وقتی میبینم نمیتونم مرهم باشم برای زخم های عزیزانم

تیراژه پنج‌شنبه 18 آبان 1391 ساعت 04:26 http://tirajehnote.blogfa.com

کجایی دل آرام بانوی نازنین؟

نیلوفر پنج‌شنبه 18 آبان 1391 ساعت 20:27 http://www.waternymph.blogfa.com

خورشید دوباره خواهد درخشید.خیلی زود...و تو خواهی دید...

مریم انصاری پنج‌شنبه 18 آبان 1391 ساعت 21:10

چقدر خوشحال شدم از تبریکت دل آرام ِ عزیزم.

محبّت کردی خانوم.

ممنون.

طـ ـودی جمعه 19 آبان 1391 ساعت 01:47

نمیدونم چرا اینقدر با پاراگراف اول این پست یاد آن شرلی افتادم!!
...

عاطی جمعه 19 آبان 1391 ساعت 12:36

بسیار زیبا بود.و لذت بردم.:گل ل ل ل ل ل ل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد