دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

چله تابستون

امروز دلم خیلی هواتو کرده ...دلم بدجور گرفته ، دلم تنگه برای اون روزها که بعد از رفتنت هیچوقت تکرار نشد. هرسال همچین روزی کِی هر کسی سرش به کار خودش بود ؟ کی بود که در تدارک نباشه واسه امشب ؟کی یادش میرفت امشب چه شبیه ؟

هرسال ، این روز ،بابا و عموها دنبال خریدهای آخر بودن و مامان و زن عموها و عمه به مامان بزرگ در تدارک برای پخت و پز و پذیرایی کمک میکردند . تا وقتی بچه بودیم که توی دست و پا بودیم و وقتی بزرگ شدیم ،ما هم شدیم یک دست برای کمک . شب که میشد . مهمانها که سر میرسیدند،یه سفره مینداختیم از این سر اتاق تا اون سر...بعد ِ شام ، بساط میوه به راه بود و هندوانه گل سرسبد این بزم.

با رفتنت مراسم شب چله تابستون ها هم رفت ...

حالا دیگه از اون بدو بدوها خبری نیست

حالا دیگه اون همه آدم امشب جمع نمیشن دور هم

حالا دیگه همه سرگرم زندگیهاشونن

حالا دیگه مامان بزرگ چشمش رو عمل کرده و حالش مساعد نیست

تو که رفتی ، صفا رفت ...


پدر بزرگم هرسال ، 10 مرداد -چله تابستون- همه فامیل رو دعوت میکرد و معتقد بود توی گرمترین روز تابستون دلهامون هم باید گرم بشه .

 بابایی امسال روز اول ماه رمضون که عادت به افطاری دادن داشتی ، با چله تابستون یکی شده . اما ...

نظرات 19 + ارسال نظر
هاله بانو دوشنبه 10 مرداد 1390 ساعت 14:28 http://halehsadeghi.blogsky.com/

خدا رحمتشون کنه ...

ممنونم عزیزم

هاله دوشنبه 10 مرداد 1390 ساعت 15:30

بابابزرگ که میومد خونه .. همه هر طرف خونه و حیاط که بودن جمع می شدن یه جا ..
وقتی رفت دیگه حتی تو یه شهر هم جمع نشدیم !

اوضاع ما هم دقیقا همین جوری بود .
چه حیف ...
خدا رحمتشون کنه

شازده کوچولو دوشنبه 10 مرداد 1390 ساعت 15:40 http://www.shazdehkocholo.blogsky.com

روحشون شاد
می دونم چه حسی داری
خصوصا وقتی آدم به خونه مامان بزرگا و بابابزرگا که یه روزی همچین سفره ها و دور هم جمع شدنیای و به خودش نگاه می کنه که امروز چه سوت و کوره بدجوری دلش می گیره

ممنونم عزیز
نمیدونی چه بروبیایی بود ،تا وقتی بابابزرگم زنده بود .اما حالا چی ...
دل منم خیلی میگیره

امودی بلاگ اسکای ؟؟؟!! یه خبر میدادی عزیزم . خونه جدید مباررررک

کیانا دوشنبه 10 مرداد 1390 ساعت 15:52 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

خدا رحمتشون کنه ....
ایشاا.. دوباره دور هم جمع شین ...
خدا سایه بابابزرگتو از سرتون کم نکنه ...

ممنونم عزیزم
خدا کنه ، ولی بعید میدونم تکرار بشه اون روزها ...
کیانا جون ،بابابزرگم فوت کرده ها ، منظورت مامان بزرگم بود ؟ یا اون یکی بابابزرگم ؟

علیرضا دوشنبه 10 مرداد 1390 ساعت 15:55 http://yek2se.blogsky.com/

تو که رفتی ، صفا رفت ...
خوب میفهمم که چی میگی ...
خوووب

پس هم دردیم ...

تیراژه دوشنبه 10 مرداد 1390 ساعت 16:58 http://tirajehnote.blogfa.com

پدربزرگ باصفایی داشتی..مثل پدر بزرگ من
روح هر دوتاشون شاد

آره تیراژه جون
خدا همه رفتگان رو رحمت کنه

آناهیتا دوشنبه 10 مرداد 1390 ساعت 18:44 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

امان از رفتن ها و جایگزین نداشتن ها
صفا رفت
حقیقت رفت
صبر رفت
خدا رحمتشون کنه
چقدر از انسان های خاطره ساز خوشم میاد

امان ...
ممنون عزیزم
کاش ما هم بتونیم خاطره سازی کنیم . این روزها که کارم فقط شده خاطره بازی .

وانیا سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 00:33

خدا رحمتشون کنه
چه حس های نابی که دیگه تکرار نمیشه فقط مزه اش زیره دنونه

ممنونم عزیزم
درسته وانیا جون .متاسفانه دیگه تکرار نمیشه
دلم بدجور لک زده واسه اون روزها

آوا سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 02:43

روحشون شاد
یاحق...

ممنون
حق نگهدارت

سودابه سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 09:52 http://donyayeinroozayeman.blogfa.com

آخی عزیزم
خدا رحمتشون کنه. چه جالب که 40 تابستون دور هم جمع میشدید . چه رسم خوبی.

ممنونم
بله رسم خوبی بود که متاسفانه چندسالی هست از بین رفته .

م . ح . م . د سه‌شنبه 11 مرداد 1390 ساعت 12:26 http://baghema.blogsky.com/

روحش شاد ...
راس میگی ... مامان بزرگا و بابابزرگا چراغ خونه ان ، وقتی برن دیگه اون چراغ هیچ وقت روشن نمیشه

ممنونم
بدیش اینه که تا وقتی هستن اینو متوجه نمیشیم و وقتی درکش میکنیم که خیلی دیره .

نازنین چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 00:37

سلام.
ممنون از اینکه تو وبلاگ باغ بی برگی تولدمو تبریک گفتین.
از لطفتون خیلی متشکرم.
بهتون سر میزنم.

سلام عزیزم
خواهش میکنم وظیفم بود .
لطف میکنی خانمی

مکث چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 15:22 http://maks2011.blogsky.com

پدربزرگ مرحوم و بزرگوارت مثل رسمی رایج در سوئد رفتار می کردن. اینجا هم مردم بلندترین روز سال و جشن می گیرند. چه خوبه این رسم و شما ادامه بدید گل دختر.

چه جالب .من نمیدونستم .
امیدوارم بتونیم ادامش بدیم ، اما بعید میدونم ...

حبیب چهارشنبه 12 مرداد 1390 ساعت 22:16 http://artooni.blogsky.com



خدا رحمتشون کنه

ممنون

پونه پنج‌شنبه 13 مرداد 1390 ساعت 15:04 http://jojo-bijor.mihanblog.com

خدا رحمتشون کنه

ممنونم عزیزم

تیراژه جمعه 14 مرداد 1390 ساعت 04:02 http://tirajehnote.blogfa.com

سلام عزیزم
آپ نمیکنی جانم؟

سلام تیراژه جون
ساعت کامنتشو
آپ هم میکنیم

حمید جمعه 14 مرداد 1390 ساعت 13:12 http://abrechandzelee.blogsky.com/

رسمها مهم نیست...مهم فکریه که پشتشونه...
اگه یادت بوده که دهم مرداد چه روزیه یعنی امسال سفره رو تو انداختی...یعنی هندوانه رو تو از حوض بیرون آوردی و قاچ کردی...یعنب حکم چله تابستونو تو خوندی...

امیدوارم همونجوری که امسال توو یادت این رسمو زنده کردی در آینده ای نه چندان دور بتونی توو یاد همه اونایی که روزی پای این سفره مینشستن هم زنده اش کنی...

یادم بود روزی رو که بعد ِ رفتن پدربزرگ همه فراموش کردند ... خوشحالم که اینجوری میگی .
امیدوارم بتونم ، هرچند که بعیده ولی حتما براش تلاش میکنم ...

حمید جمعه 14 مرداد 1390 ساعت 13:25 http://abrechandzelee.blogsky.com/

خاکم به سر! تازه الان جواب کامنتی که برای پست سوم مردادت گذاشته بودمو دیدم! (آیکون "شرمندگی!")...همونجا یه چیزایی خطاب به شما و تیراژه بانو عرضیدیم که اگه دوس داشتید میتونید ببینید اگه دوست نداشتید هم که هیچی دیگه!...زور که نیست!...واللا!...

دور از جون ،دشمنتون شرمنده
با کمال میل کامنت رو دیدم و جواب رو عرض کردم .

مهربان شنبه 15 مرداد 1390 ساعت 00:20 http://www.mehrabanam.blogsky.com/

آخه تو چه دوستی هستی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
من حالم بده
من دارم میرم پیش بابابزرگت کاری چیزی داشتی بگو بهش بگم

همین الان پستت رو دیدم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد