دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

دنیای دل آرام

در تلگرام: t.me/delaramnevesht

ما خوشبخت تر بودیم؟

به اطرافم نگاه میکنم . دوروبرم را دختران 16 - 15 ساله ای گرفتند که پر از هیجان دارند درباره امتحان فیزیک و معلم مزخرفشان (به ادعای خودشان !) و تعطیلاتی که شروع شده از امروز برایشان ، حرف میزنند.حالا دیگه صدای هم همه شان به جیغ و داد و گاهی خنده تبدیل شده . چندتایی موبایل به دست همزمان در حال رد و بدل کردن تازه ترین بلوتوث ها (!)بودند والبته سعی داشتند تا از بحث عقب نمانند . ناگهان یکیشان که گمان کرد کشف عظیمی کرده ، با دست اشاره میکنه که بچه هاااا فلانی !! همه با هم برمیگردند به همان طرف که اشاره شده بود و من هم . دخترکی دست دردست پسری هم سن و سال خودش میرفت.به ناگاه موضوع بحثشون عوض شد و همه یاد پسرهایی افتادند که به ظاهر (شاید هم به واقع ) قول دوستی داده بودند . هرکس اسم چند نفر رو میاورد و سعی داشت مقایسه ای داشته باشه و از باقی نظر میخواست !! هر کسی چیزی میگفت و من هم ناخواسته در میان این بحث و تلاطمشان والبته افکار خودم غوطه ور بودم .

رفتم به 10 سال پیش زمانی که من هم مثل آنها این روزها در تب و تاب امتحان و اوج نوجوانی و ... بودم . مرور کردم و سعی کردم به یاد بیارم که قیمت یک خط موبایل اون روزها چند بود ، سرگرمیمان چی بود ،آیا کامپوتر و نت به این میزان پیشرفته در دستانمان بود ، چقدر از مهمانی های آنچنانی خبری بود ، چندتا از دوستانم دوست پسر داشتند ، چند نفرشون دربارش حرف میزد ، اون روزها واژه دوست پسر رو چند نفر بی پروا به زبان میاوردند ، هرچی گشتم فقط دونفر رو به خاطر آوردم و باقی هیچ ... و حالا این دخترکان نه تنها به یکی قانع نیستند ، بلکه میخواهند قدرت انتخابشان را به رخ بکشند و بهترین را برگزینند . یک لحظه گمان نمیکنند که منه 16 - 15 ساله و این پسرکان که نهایتا 18 ساله اند چه میدانیم از عشق ؟ که البته اگر بشود اسمش را عشق گذاشت .

من این نوجوانها رو نمیفهمم و شاید آنها من را .



نظرات 22 + ارسال نظر
هاله بانو شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 15:45 http://halehsadeghi.persianblog.ir/

اول بودن من رو داشته باش
تا سر صبر برگردم و بخونم

زود بیا

کیانا شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 16:05 http://www.semi-burntgeneration.blogsky.com

دلارام جونم ،منم که 19 ساله ام و تفاوت سنی با این دخترای 16-15 ساله ندارم نمیفهممشون ....
حتا هم سن و سالای خودمم نمیفهمم ... شاید دنیام با دنیاشون فرق داره ...شاید نه فک کنم حتمن

فقط میدونم از این همه تفاوت چیزیو از دس ندادم


راسیییییییییییی دوم

آره دنیاهاتون با هم فرق داره.

سلام وب خوبی دارین ، اگه مایل به تبادل لینک هستین ، مارو با نام "گروه طراحان سامان گرافیت" لینک کنین و خبر بدین . . .
یا حق

آلن شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 19:56

ولی من حال و هواشون رو دوس دارم.
خیلی شاد منگولن.
البته به شرطی که زیاده روی نکنن و آسیب روحی نبینن.

شاد منگولن !!!
امیدوارم که آسیب روحی نبینن.

مومو شنبه 28 خرداد 1390 ساعت 20:06 http://mo-mo.blogsky.com

لزومی نداره بفهمیمشون! داره؟
دنیا هامون فرق می کنه!
مثه موجودات متفاوت که فقط قیافه هامون شبیه همه باید کنار هم زندگی کنیم! بالخره اونا هم یه روز برداشت خودشونو از عشق پیدا می کنن!

نه نداره .
اونها دنیای خودشون رو دارن.امیدوارم برداشت خوبی پیدا کنن از عشق .

پونه یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 14:33 http://jojo-bijor.mihanblog.com

خوشبحالشون حد اقل یاد گرفتند که تو این زمونه جوونی کنند
دوره ی ما که از این حرفا نبود دور از جون همه مثل خنگ ها سرمون رو میزاشتیم پایین میرفتیم مدرسه همون شکل هم برمیگشتیم.
والا...

ولی من خنگ بودنمو !! بیشتر دوست داشتم.ترجیح میدم در این سنی که الان هستم جوونی کنم .

پونه یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 14:34 http://jojo-bijor.mihanblog.com

بوووووووووووووووووووووووووووووس
چون اینجا آیکون بوسه نداره

بوووووووووس عزیززززززم

تیراژه یکشنبه 29 خرداد 1390 ساعت 19:12 http://tirajehnote.blogfa.com

یاد شیطنتهای دوستای دوران دبیرستان افتادم دلارام
دوستام رو درک نمیکردم ولی همراهیشون میکردم....
راستش الان فکر میکنم اونا بیشتر از زندگیشون تا من..
من فقط گوش میدادم به داستانها...یا گاهی هم پایه بودم واسه قرار های یواشکی و به اسم خونه ی ما دوستم میرفت پارک به صرف بستنی با یار...و عذاب وجدان و دلهره ای که من داشتم...آره...فکر میکنم اونا زندگی رو بهتر از من فهمیدن...بیشتر شاد بودن و خندیدن تا من....ایشالا که همیشه رو لب همه خنده باشه

میفهمم چی میگی ...
نازییییی دلهرش واسه تو بود .نمیدونم اونها زندگی رو بهتر فهمیدن یا نه. ولی من صرف بستی با یار رو توی این سن ترجیح میدم ، نه اون سن . هوم ؟
ایشالا ... مخصوصا رو لبهای خودت

فلوت زن دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 00:00 http://flutezan.blogsky.com

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام عزیزم.
دنیای ما با دنیای اونا خیلی فرق داشت ، خیلی !

سلاااااااااااااااااااام به روی ماهت .
آره خیلی فرق داره دنیاشون با ما ...

آوا دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 04:07

هیچ چیٍ این دخترکان شیطان و
بازیگوش و سر به هوا و
خ.و.ش.ح.ا.ل را
به واقع نمیتوانم
درک کنم!هوم!
یاحق...

منم همینطور آوا جون

مهربان دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 10:39 http://www.mehrabanam.blogsky.com

من اون سن رو خیلی دوس داشتم
یادش به خیر
همه اش شور و هیجان بود
دوستای خوبی هم داشتم... من اون وقت حسرت ۱۰ سال دیگه یعنی الان رو داشتم و فکر می کردم وای... چی شده و من چه کارها که نکردم

گذشته از اینها... وبلاگت مبارک
من اینجارو ندیده بودم

آره همش شور و هیجان بود .
خدارو شکر که دوستهای خوبی داشتی عزیز .مهم همونه .

مررررررررررسی مهربان جونم . خیلی خوشحال شدم اسمت رو اینجا دیدم

پونه دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 13:02 http://jojo-bijor.mihanblog.com

جوووووووووونم پونه

کورش تمدن دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 14:52 http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
این پستت خیلی به دلم نشست
راست میگی منم درک نمیکنم
نه به اون بی نمکیه زمان ما نه به این شوری
الان بچه ها اکثرا هدفشون از این دوستیا اینه که از رفیقشون عقب نیفتن
ایشاا... که همه راه درست رو انتخاب کنن
البته باید تفاوت نسل ها رو پذیرفت همین نسل الان هم حتما نوجوون های ۱۰ سال بعد رو نمیفهمه

سلام
خوشحالم که به دلتون نشست .
امیدوارم که این شیطنتهاشون براشون گرون تموم نشه ...
کاملا با تفاوت نسلها موافقم .درسته

رها پویا دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 15:16 http://gahemehrbani.blogsky.com/

شاید سالهای زیادی نباشه دلارام جان اما به واقع فاصله ها تصاعدی بیشتر شدند

همونجور که امکانات تصاعدی بالارفته ، فاصله ها هم بیشتر شده .

عاطفه دوشنبه 30 خرداد 1390 ساعت 18:49 http://www.atefh653.blogsky.com

والا منم اینارو نمیفهمم اینا دنیاشون با ما فرق میکنه من عاشق دنیای خودمونم عاشق بی خبریامونو ......
به منم سر بزن عزیزم

دقیقا !
چشم عاطفه جون

حمید سه‌شنبه 31 خرداد 1390 ساعت 21:29 http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

نه! ما خوشبختتر نبودیم!...الانم داریم این حرفارو میزنیم که یه جاییمون (دلمون!؟) نسوزه!...ما بدبختتر بودیم!...شاهدشم اینکه قریب به اتفاق ما دهه شصتیها (دهه شستیها!؟) یه چیزیمون میشه!...عقده جنسی...عقده محبت...ترس از غیرهمجنس...
و بدترین کاری که الان میتونیم بکنیم اینه که مثل نسل گذشته مون با نسل بعد از خودمون رفتار کنیم...کاری که شما در چند خط آخر پستت انجامش دادی...

اینکه ما دهه شصتی ها کمبود داشتیم و شاید بعضی هامون هنوز هم داریم درست . نسل ما در شرایط بدی رشد کرد.دوران بعد از انقلاب و روزهای جنگ و تمام مشکلات اون روزها ، که فصل مشترک زندگی خیلی از ماهاست.ولی این دلیل نمیشه که من بخوام از روی سوختن دلم (!) و شاید کمبودهایی که داشتم این نسل رو ببرم زیر سوال.من هیچ وقت به هیچ کدومشون برای کارهایی که میکنند خرده نگرفتم و هرچه بوده فقط و فقط در ذهنم جاری بوده .من تفاوت نسلها رو میفهمم،اینکه زمانه و شراط و امکانات تغییر کرده رو میفهمم.ولی واقعا بعضی رفتارهاشون رو نمیفهمم ، که این هم هیچ ربطی به شرایط و نسل و این حرفها نداره ، حتی اگه هم نسلهای خودم هم اینطور رفتار میکردند ، بازهم نمیتونستم درکشون کنم.

نمیدونم چرا ولی من هم با اینکه از اون سن و سال دورم ولی گاهی عین همون دخترا عمل میکنم میدونم خیلی دور نشدم ولی گاهی دوری رو که حس میکنم اینجاست تا خود اسمان اما گاهی میشم دخترکهای 15-16 ساله که دوست دارن همون شیطنت هارو داشته باشن
خیلی دل نشین نوشتی گلم

گاهی شیطنت لازمه
ممنونم عزیز

حمید چهارشنبه 1 تیر 1390 ساعت 16:07 http://www.abrechandzelee.blogsky.com/

خب اگه اینجوریه که هیچی!...پس منظورتو بد متوجه شده بودم...هرچند خداییش لحن چند خط آخر پستت هم در این سوتفاهم بی تقصیر نیست! چون برخلاف منظوری که داشتی شبیه یه لحن نگاه از بالا شده!...
مرسی که توضیح دادی

یه دور دیگه سه خط آخرم رو خوندم.شاید یکم تند نوشتم ولی واقعا بیشتر شبیه یه سوتفاهمه.من کی باشم که بخوام از بالا بهشون نگاه کنم و واقعا هم هرچی هست فقط توی ذهن خودمه.
خواهش میکنم . مرسی که انقدر دقیقی .

گل آفتابگردون! شنبه 23 دی 1391 ساعت 21:05

این پستتم خوندم هرچند دیر رسیدم و خوندمش
اما میخوام بگم بنظرم ما خوشبخت تر بودیم !
منم نمی فهممشون.......

گل آفتابگردون! شنبه 23 دی 1391 ساعت 21:15

بنظرم بیشتر به تربیت خونوادگی و به ارزش ها و ضد ارزش هایی که توی ذهن آدم شکل میگیره و مهمممممم تر از همه عزت نفس آدم برمیگرده ! و نه تفاوت نسل! مگه ما با با یه دختر خانم هفتاد هفتادودویی چقد تفاوت سنی داریم؟
میگم عزت نفس چون دیدم اکثرا بخاطر چشم و هم چشمی و اینکه دوستش یکیو داره و این نخواد داشته باشه برچسب می خوره ، میره سراغ این کار.نمیگم درسته یا غلط اما میترسم وقتی بعضی چیزا رو میبینم

م س ا ف ر چهارشنبه 24 مهر 1392 ساعت 14:45

سلام...

و من دلم
خیلی برای دل آرام این سرزمین تنگ شده است!

سلام
بزرگوارید و پر مهر

م س ا ف ر پنج‌شنبه 25 مهر 1392 ساعت 16:07

سلام...

ممنون ؛جواب سلام؛ دل آراممان هستم

ولی این سلام هم آرامم نکرد...


گویا جِرم دلتنگی فراتر از این حرف هاست...

ماه ها بود از مهر قلمت سیراب می شدم
که هر چه از قلمم تراوش می کرد
در ادامه رقص ِ قلمت بود...

ناگهان فضا تغییر کرد
و به دل آرام این سرزمین قول دادم در سکوت بخوانم
شاید از هر ده پست یک پست را ردپا می گذارم

ولی نه...
دلتنگم
دلتنگ...

بگذرم
خوشبختی ات
سلامتی ات
شادابی ات
را از خدای مهر طلب می کنم
همین!

و به پیله ی سکوت باز می گردم

یک پدرم
و باکی نیست که سفره دلم برای فرزندی پهن شود!
نهایتش به من می خندد
و من خنده دل آرام را دوست دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد